بهار را گم کرده
دلتنگی من بهار را گم کرده
آوای خوش هزار را گم کرده
من منتظرم به قدر تاریخ به غم
دل آخر انتظار را گم کرده
- ۰ نظر
- ۲۶ آبان ۰۳ ، ۰۸:۱۱
دلتنگی من بهار را گم کرده
آوای خوش هزار را گم کرده
من منتظرم به قدر تاریخ به غم
دل آخر انتظار را گم کرده
هنگام خروش چون محرم باشد
در جبهه عشق این دمادم باشد
یافاطمه در مقاومت رمز ولاست
چون فاطمیه خط مقدم باشد
نگاهم در طواف عشق می بود
حریفی در مصاف عشق می بود
به یاد لحظه های سرخ ارباب
دلم در اعتکاف عشق می بود
باور نمی کنیم
رفتن ها را
یادها می مانند و راه ها
باید گذشت
در میان تلنباری از خاک خورده ها
خورشید هر صبح بر می خیزد
و شاید ما برنخیزیم
غروب نزدیک است به جهان
و طلوع عن قریب در آخرت
به گفتگو می نشیند
باور نمی کنیم
ولی باور خواهد آمد
همپای رفیق همیشگی ما
بویحیی
با فریادی که نمی میرد
هم لهجۀ بادها پر از بارانی
همصحبت نور و عزت و ایمانی
با نغمۀ دل فریب بودن امروز
ای سرخ و سپید از خطر می خوانی
در گوشه به گوشه خانۀ پیروزی
ای نغمۀ بی کرانۀ پیروزی
این مژده حق بود که می گوید باز
برخیز و بخوان ترانۀ پیروزی
دل من بی قراری دارد امروز
هوای غصه داری دارد امروز
نمی دانم چرا با من دل من
سر ناسازگاری دارد امروز
این گفته که تفسیر شود خیر بود
احساس چو تکثیر شود خیر بود
این گردش روزها خودش می گوید
هرگاه که تغییر شود خیر بود
ما بی صله شاعر شده بودیم برادر
بی حوصله شاعر شده بودیم برادر
مابین من و عشق نه این قدر غریبی است
بی فاصله شاعر شده بودیم برادر
بگذار که دراه غم دوست بمانیم
بی هلهله شاعر شده بودیم برادر
خنجر ز غریبان که نه از وست گرفتیم
زین مساله شاعر شده بودیم برادر
می رفت به سمت خطر و نور سحرگاه
باقافله شاعر شده بودیم برادر
تقدیم شما هرچه ز اشعار سرودیم
بی ولوله شاعر شده بودیم برادر
ما حامی مالی که نداریم برادر
ما بی صله شاعر شده بودیم برادر
دروغ
از آن شده
اینجا فراگیر
که تاوان
صداقت های رفته است
وبال گردنم می شد
به قبر افتادنم
اینک
خدایا ترس ها
دارم
من از تنهایی رفتن
بنشین
به سر جا و
مکن شیطنت
ای شیخ
دنیا گذران است
بترس
از شب رفتن
شوقی ز تلاطم نظر آوردید
یک نکته به حس مختصر آوردید
تقدیم شما هزار شاخ گل ناز
در محضر گل نام هنر آوردید
ما را به نگاه منجلی بشناسید
با شوق امیدی از ولی بشناسید
این خیل عزیز جملگی می گویند
ما را به ارادت علی بشناسید
رستخیز
از راه می آید
و تو
همچنان
توبه به فردا
می بری
بر روی زمین خدا نظر کرد به عشق
دل را به امید مفتخر کرد به عشق
فرمود علی ولی من می باشد
ما را به ولای گل خبر کرد به عشق
دلتنگ نگاه شادمانت هستیم
هم پای صفای بی کرانت هستیم
گفتی شهدا برادرانم هستند
ما همنفس برادرانت هستیم
مردی به رنگ باران مردی شبیه دریا
از نسل عاشقان آزاده جان و تنها
از روزهای رفته دارد هزار گفته
هم دیده هم شنیده کو گوش و چشم بینا
فریاد می زند او باید به سمت گل رفت
آن سوتر از شب سرد در ماورای سرما
باید امید را گفت باید شهید را خواند
با لهجه های خورشید با گفته های زیبا
نامش حسن نگاهش با حسن گل رفیق است
او حسن یوسف عشق در سینه های صحرا
آرام و بی هیاهو می رفت سمت رفتن
با ذکرهای سرخوش با شور و شوق والا
باید نوشت او را با خط خون نوشته
مردی به رنگ باران مردی شبیه دریا
پیر شدم پیر تر از پیرها
در قفس خسته ی تقدیرها
می شنوی زمزمه های مرا
مانده در این حلقه ی زنجیرها
همنفس درد و غم و غصه شد
آه من و گریه ی شبگیر ها
وای چه دلتنگ و غریبانه است
اوج جنون زاده ی دلگیر ها
در شب تنهایی من گل کند
بر لب دل غنچه تکبیرها
خواب ترا دیدم و رفتن به اوج
کاش رسد موسم تعبیرها
هست طنین دل مجنون من
پیر شدم پیرتر از پیرها
گفتند غریبانه که این بار نیامد
کای اهل میر علمدار نیامد
از وادی دلتنگی و عطشانی بسیار
سقای حسین سید و سالار نیامد
ما جمله نبودیم ببنیم که از آن شط
چون ماه علی یار وفادار نیامد
جان داد به راه حرم و بر سر عهدش
چون او به وفا در ره این کار نیامد
لب تشنه در آن آب زده آتش بسیار
او را هوس آب به یک بار نیامد
ما سینه زنان حرم ساقی عشقیم
ای اهل حرم میر علمدار نیامد
آرام و سرخ می خواند خون واژه های ایمان
در لحظه های بودن مردی به رنگ باران
احساس های گل را با شوق بی نهایت
می خواند در کلاس خورشیدی گلستان
اهل هنر شناسند این گوهر گران را
اهل نمایش مهر در نزد این عزیزان
او اهل سربلندی او اهل ذوق و رفتن
سمت افق کشیده خطی برای یاران
سید محمد اینجا در فکر یاری حق
او رفت سمت جبهه با خیل شب شکاران
فرمانده دلیری در جبهه های حق شد
فرمانده غیوری همراه آن غیوران
والفجر هشت او رفت از خاک سمت پرواز
شد لاله ای که دارد عشقی به نام ایران
سعدی قشنگ گفته احساس دوستان را
کز سنگ ناله خیزد وقت وداع یاران
سید هنوز با ما از عشق حرف دارد
در لحظه های بودن مردی به رنگ باران
هنگام امید می رسد اهل یقین
می آید و می نویسد از شوق زمین
بر روی کویر بی کسی خط بکشد
مانند بهار در طلوعی شیرین
ای زنده دلان موسم پرواز رسید
هنگامه ی عشق و شوق و آواز رسید
می گفت هرآنچه دیده زیبایی بود
بانوی امید و صبر و اعجاز رسید
مرگ
اینجا یک لطیفه
از کهن ایام ماست
جمجمه
بر مرگ می خندد
به گورستان ده
غم عشقت به جانم آشنا بود
عطش اینجا رفیق لاله ها بود
دلم فریاد می زد زیر تابوت
شهید تازه از کرب و بلا بود
هوایی می شوم با ذکر مادر
رها می شد دلم در کنج سنگر
خدایا کاش می شد باز برگشت
به آن احساس ها یک بار دیگر
عطش عشق ترا تفسیر می کرد
دلم خورشید را تصویر می کرد
تو می رفتی و من با غصه دیدم
غمت خواب مرا تعبیر می کرد
غمی از دیدگان افشانده اینجا
جنون از رنج رفتن خوانده اینجا
ببین در فکه جای دوست خالی است
فراوان خاطراتی مانده اینجا
بلا می خیزد از چشمانم اینک
صدا می خیزد از چشمانم اینک
به یاد رفتنت اشک فراوان
جدا می خیزد از چشمانم اینک
مواج می شود
در سحرگاهی خلوت
در هجوم ثانیه های ساکت
دلم
و موج می خیزد
تا می رسد
از کمربندی ذهنم
به ساحل چشمم
ان گاه غریبانه دشتی می خواند
چونان تو
در آخرین رور رفتنت
در آن ظهر غریب
و اوج می گیرد از چشمانم
تا فرودگاه گونه هایم
اشک در هبوطی غمگنانه
و تو هنوز در نظرم هستی
مجنون علی مرید عشقم
دلداده و زر خرید عشقم
هرچند هجوم غم زیاد است
من مانده بر این امید عشقم
استاد ترانه های جاوید
در مسلک روسپید عشقم
من راوی لحظه های سرخم
آماده بر این نوید عشقم
بگذار زمان به ما بتازد
همراه گل و شهید عشقم
آوای طنین من همین است
مجنون علی مرید عشقم
منظومه ای از عفاف خورشید
عشق آمده در طواف خورشید
اهریمن نانجیب اینک
آمد به وی مصاف خورشید
تاریکی بی حیایی محض
کوشیده در انصراف خورشید
بانوی عزیز کشور دل
در محفل ائتلاف خورشید
داند همه جانبه حریم خود را
در مسلک و انعطاف خورشید
باید بنویسم از حیا من
منظومه ای از عفاف خورشید
دفتر ایام ما با زیور جان آشناست
صدق تبلیغات ما این نقش های پا به جاست
چاپ و صحافی کند این مصحف عشاق را
یادگار از چاپخانه نشر خوبی های ماست
آستین بالا زده در چرخه ی آزادگی
سربلندی رزق و روزی عزت ما با خداست
به یادبود ششمین همایش چاپ استان سروده شد
مرا با شوق می خوانند انگار
کسی از عشق می دانند انگار
رفیقان عزیز تشنه کامم
به یاد دوست مهمانند انگار
به یاد دوستان گل خوانده آنجا
گمانم اشک غم افشانده آنجا
شبیه راوی شب های رفتن
دلم با خاطراتش مانده آنجا
نقاش پاییز است
این نقش آفرین رنگها
به به
عجب نقاشی
جانبخش زیبایی
شده
برای هر حرکتی که منتج به نتایج دلخواه شود باید دو عنصر اساسی بستر سازی فرهنگی و پیوست رسانه ای را مدنظر داشته باشیم.
باور رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده می تواند اثربخش و امیدآفرین باشد ولی ماندن در فضای گذشته که بسیاری از ظرفیتها و استعداد های فعلی که هم یک فرصت هستند و اگر از آنها درست بهره گرفته نشود تبدیل به تهدید خواهند شد . پس باید از ظرفیتهای فضای مجازی، رسانه ای برای فرهنگ سازی به نحو احسن بهره گرفت و با توجه داشت هیچ خواسته و هیچ حرکتی در میان جامعه نهادینه نمی شود مگر با استفاده بهینه و موثر از این دو پیش شرط.
حفظ و بهره جویی از ابزارهای سنتی در کنار ظرفیتهای نوپدید می تواند یاریگر مدیریت و بازیگران این عرصه باشد و قطعا بازدهی و ثمردهی بیشتری را به همراه دارد.
به لحظه های منادی
به جوشش نور
در کویر وجود
نزدیک می شویم
خبری در راه است
زمین تشنه کام چشم باز می کند به راه ابر
و دلتنگی
نجوا می شود
در جای جای زمان
و تلالوی کلام نور
تا بی کرانه می رود
در اذان
برمی خیزد
در سحرگاهی پر تپش
از سمت مغرب جان
خبری با بلندای تاریخ
و طنین آن
در اعماق وجودها
بهار را
در پس خزان دردها
فریاد می زند
بیان می سازم از آدینه ها درد فراقم را
که از این ندبه خوانی ها بدانی اشتیاقم را
غزلخوانم عطش نوشم دل انگیز و حماسی جان
به راه و رسم مردانه ببین سبک وسیاقم را
دلم در دست غم جامانده چشمم مانده بر راهت
وجودم غرق بی تابی بخوان این اشتیاقم را
بیا ای آسمانی مرد تنهای همه دوران
کرم بنما و زیبا کن دل و صحت و رواقم را
سحر از خواب برخیزم به لب نام ترا دارم
پر از نور است بنگر هر سحر قلب اتاقم را
گمانم سختی آدینه ها از هرم آهم شد
بیان می سازم از آدینه ها درد فراقم را
1403/8/10
می رود
راهی که ترکستان بود
پایان آن
این حسام از
وادی
این کارها
نان می خورد
او می رسد و
بیان واضح دارد
هم پای سپیده است و
همراه خطر
می آید و می نویسد از کوی امید
اعشق است که بر دلم ترانه بارید
ای زنده دلان بهار می آید و هست
هم پای سپیده است و یاران شهید
با من تو بیا به سمت پرواز و امید
در کوچۀ عشق سمت اعجاز سپید
آماده رفتند تا سمت خطر
مردان خدا قصیده خوانان شهید
همصحبت لحظه های دیرین بودیم
سرمست ز شوق عشق شیرین بودیم
تا زنده شود مرام مردان خدا
ما همقدم لالۀ خونین بودیم
حسین وارث همه خوبی هاست
در تقویم هستی نام حسین مترادف عزت،مظلومیت، کرامت و بزرگی است
او از سلاله نور است و از تبار بی پایان بزرگواری و سخاوت
عشق در نصف النهار عطش حول مدار کرامت اوست که معنی یافته و تکثیر شده و تا همیشه ادامه دارد
نام حسین آیینه ازدیاد همه خصائل و خوبی هاست
کریمانه ترین واژه ای که در فرهنگ لغات هستی می تواند باشد نام مبارک ارباب بی کفن آفتاب نشانان دریادل است
حسین ادامه همه راه هایی است از خاک تا آسمان رفته اند
و زیارت حسین زیارت عاشقانه است که من این روزها سخت مشتاق آنم
آری شوق زیارت عاشقانه اوست که در دلم بالا و پایین می شود
۲۸ آذر ۹۰
دلم می گیرد از تنهایی
مردان دریا دل
میان خاطرات مانده
جا خوش کردن آنها
این حمله موش جمله ناکام شده
هنگامه دیدنش سر بام شده
ای موش به شیرها حمله کنی
وقت خطر و موسم اقدام شده
در جبهۀ نور با صفا می گشتی
همصحبت مردان خدا می گشتی
دیدم به طریق عشق در راه سلوک
با خون گلویت آشنا می گشتی