رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

بایگانی
آخرین مطالب

۷۸ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

خبری می رسد راه دلم می گوید

گل شود از همه آگاه دلم می گوید


  • مهدی طهماسبی دزکی

هنگامه عشق شد زعادت برخیز

با منشا عشق در زیادت برخیز

با نام خوش ولی حق تا محشر

ای دل به تلاطم ارادت برخیز

  • مهدی طهماسبی دزکی

ای زنده دلان نوید دلخواه آمد

آن زمزمه سپید و آگاه آمد

با آمدن زینب کبری(س) اینک

دریای امید و عشق از راه آمد

  • مهدی طهماسبی دزکی
مدینه غرق در شور و سرور است
تمام عشق در حال عبور است
به یمن مقدم زینب(س) ببنید
مدینه یکسره دریای نور است 


  • مهدی طهماسبی دزکی

رسیده برف و این آوازه اش را

ببین اعجاز بی اندازه اش را

به روی کوه ودشت این برف انگار

نوشته خاطرات تازه اش را

  • مهدی طهماسبی دزکی

دلم را گوشه ای از ظرف پوشاند

گمان کردم تلاش و حرف پوشاند

سحر دیدم که ابر تیره اینجا

زمین تشنه را با برف پوشاند

  • مهدی طهماسبی دزکی

یادگاری

۳۰
دی

می رسد مردی که در دستان او

آیه های نور و ایمان منجلی است

این امام لاله ها و مردها

یادگاری از حسین ابن علی است

مجمع عشق و امید و زندگی

همنوای همرهی و همدلی است

مصحف رخسار او سرشار مهر

دستهایش مهرخوان کاملی است

  • مهدی طهماسبی دزکی

برف می بارد و ما خوشحالیم

خنده بر لب به خدا خوشحالیم

هرچه باشد پس از این تشنه لبی

دانه دانه به صفا خوشحالیم

دلمان لک زده بر کرسی و برف

آتشی نیست به پا خوشحالیم

کودکی ها همه لبریز زبرف

برف ریز همه را خوشحالیم

آسمان قهر رها کرده و ببین

برف می بارد و ما خوشحالیم

  • مهدی طهماسبی دزکی

رها کن این

سیه روزی

بیا خورشید را دریاب

که او چشم انتظار

دیدن روی شما

مانده

  • مهدی طهماسبی دزکی

دعا

۲۸
دی

دعاکن

که تنهایی ام

سربیاید

وخورشیدم

ازگوشه ی در

بیاید


  • مهدی طهماسبی دزکی

رسید مژده ی گل  رسید بوی باران

دلم پرنده ای شد رهاست توی باران

شبیه یک کویرم که سالها نشسته

به یک امید و لبخند در آرزوی باران

چقدر خیس و خوب است در این میانه ی شهر

دوباره حرفهایی زگفتگوی باران

دلم گرفته اینجا برای حس نمناک

برای لحظه هایی زهای وهوی باران

چه انتظار خوبی است برای دشت خسته

به فکر آب بودن به جستجوی باران

هزارمرتبه شکر به یمن ابر تیره

رسید مژده ی گل  رسید بوی باران


  • مهدی طهماسبی دزکی

صبح ها بوی لطافت میداد

عصرها

خنده ی ما در کوچه

می دوید از پی هم

روزها خاطره های شیرین

شب همه دورهم و خاطره گویان بودیم

یادآن روز بخیر

  • مهدی طهماسبی دزکی

به عطشناکی

لب های غریبت

سوگند

اشک

هم از غم بسیار تو

در خون

افتاد

  • مهدی طهماسبی دزکی

سوختن

۲۵
دی

کشتی

از آتش غم

شعله کشید و

گفتم

سوختن

کار غریبانه ترین افراد

است


  • مهدی طهماسبی دزکی

در آن پهنه که اشک آسمان سوخت

وجود کشور ما بی نشان سوخت

درآن آتش که تا هفت آسمان رفت

دل دریا بر این دریادلان سوخت


  • مهدی طهماسبی دزکی

جسم دریادلان ما می سوخت
زآن میانه چه آشنا می سوخت
پیرمردان درد کی دانند
جان سرخ و سفیدها می سوخت
عاشقانه خدا خدا کردند
بین دریا چه بی صدا می سوخت
این دلیران تشنه کام غریب
در دل آتش بلا می سوخت
چون شهیدان بی نشان عزیز
عاشقانه در آن فضا می سوخت
تا خدا رفته اند و غمگینیم
جسم دریا دلان ما می سوخت

  • مهدی طهماسبی دزکی

آن لاله به جان عشق پرپر می شد

این گونه به سان عشق پرپر می شد

آن سرو مهاجر دیار دریا

در وقت اذان عشق پر پر می شد

  • مهدی طهماسبی دزکی

این خسته دل از نسل غیوران باشد

این جوش و خروش بیقراران باشد

بگذار برای بچه ها گریه کنم

دلتنگی من شبیه باران باشد

  • مهدی طهماسبی دزکی

غمی نشسته به دلها زدوری خورشید

به بهت مانده دلم در صبوری خورشید

  • مهدی طهماسبی دزکی

زندگی را

به حساب غم و اندوه

مخوان 

زندگی

مظهر

آزادگی مردان است

  • مهدی طهماسبی دزکی