ای ماه من
اردیبهشت دارد می رود
بدون تو
این اردی جهنم دروغ
بیداد می کند
ای ماه من
دلتنگی ام را
- ۰ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۲۳
- ۷۳ نمایش
اردیبهشت دارد می رود
بدون تو
این اردی جهنم دروغ
بیداد می کند
ای ماه من
دلتنگی ام را
دلم را دیگر آن شور وصفا نیست
تجلی های پرشوق ونوا نیست
من از دریای غم می آیم امروز
نترسانم ترسی از بلا نیست
دلم همصحبت گل بود روزی
غریق نعمت گل بود روزی
دل غمدیده و وارسته من
نماد غیرت گل بود روزی
می رسد از دیار گل
نقش زن بهار دل
زنده شود
به شوق او
مسند بی قرار دل
روزهای رفته را
به حسرت نشسته ایم
شکسته ایم
اما از پا نیفتاده ایم
روشنی در راه است
آخرین فریادها
می شکست
آخرین تلاشها
در خون دست وپا می زد
آخرین نگاهها
به جاده های دلتنگی می رسید
اما شکست نمی خوردیم
شروع می شویم
باتبسم سحر
با ترنم رفتن
در امتداد همه یادها ونامها
ما رودیم
نه مرداب
دریاییم
نه درجامانده
تنها نیستیم
شکسته ایم
برفراز تلی از دروغها
تمام شد
حرکتی طولانی
کاسبی بعضی ها
رنج ها وسختی ها
با شمارش
آخرین رای
مردها جمعه سبزی که در آن هشیارند
عشق را بانفس خویش به جای می آرند
مردها با نفس گرم شهیدان خدا می آیند
نقشه راه حضور دل خود را دارند
مردها با سراگشت غیورانه خویش
نقشی از بودن امید به دل می کارند
هجمه اهل نفاق ارچه غم انگیز بود
مردها آمده گفتند زحد بسیارند
هر زن ومرد که در مجمع ما می بینی
اهل ذوقند وخروشند ببین دلدارند
اثر جوهر انگشت نشان خواهد داد
عشق را بانفس خویش به جای می آرند
می نویسیم خروش
برعلیه همه نامردی
برعلیه همه کینه وحقد وتزویر
برعلیه همه ترس ونفاق و غصه
می نویسیم به شوق
نقشه راه حضور خود را
من وتو ماشده در جمعه سبز
می نویسیم کرامت آمد
می آید
در آدینه ای متبرک
از سلاله نور
مردی فراتر ازهمه باورها
اقیانوسی عظیم
و می خواندمان
به تبسمی ملیح
و امیدی بی پایان
باید برخاست
آیا صبح نزدیک نیست
همیشه هستیم
در سرما در گرما
در تنهایی
اما دلمان پرشور است
وقتی خیزشی هست
مراقب باش
درخانه نمانی
مرداب می شوی
بی ارزش وبد بو
به جاری خروشان بودنها بپیوند
صبح از آن ماست
بگذار هرچه می خواهند
بگویند
با گل بیعت می گوییم
از دور
با سرانگشت جوری مان
توهم
می توانی بیایی
بیا
جمعه با انگشتمان
آینده ای نو را رقم می زنیم
تو هم بیا
زجا برخیز باید رفت تا پایان حیرانی
رها باید نمود این گونه این اندوه غم خوانی
برای یاری اندیشه مانای گل بودن
حمایت می کنیم از گل به شور وشوق انسانی
کسی که می نویسد از کرامتی عالمی دارد
فراتر از قیود مانده ومجهول وظلمانی
دروغ عده ای تا بی نهایت می رود اما
خدا داند که پابرجاست حق و شوق حقانی
به فکر آتی و آینده این نسل ها باشی
اگر همراه گل گشتی در این هنگام گلبانی
پس از این هجمه های سهمگین بی خیالی ها
زجا برخیز باید رفت تا پایان حیرانی
دل من می گوید
من وراکد وسرگردانی
نیست هرگز هنری
خیز تا نقش حضوری بزنیم
آسمان همنفس
بودن واندیشه ماست
چهره ها دلنگران
چشم ها منتظرند
ناگهان حس غریب گل کرد
آسمانئ آمده تا همراهی
دست گلبرگ
به همراهی گام وقدمی مردانه
می نویسد
اثر انگشتی
تابماند برجا
تاابد
دولت مستانه گل