رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

بایگانی
آخرین مطالب

۴۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

از روزهای سرخ می نویسم

از روزهای فوران اخلاص

و وفور پرواز

از روزهایی که بهار

در گوشه های سنگر خاکی

همراه خاکی پوشان بود

از تلاطم دریایی

تا نقش بی همانند حماسه های زنده

از روزهای کم تکرار

تا مردان کم نظیر

از نوجوانان بزرگ شده

تا پیران ایستاده

از نگاه مجروح غریب

تا خاطرات زخمی زمین

من روایت ماندگار حماسه ای خونینم

امید در دل من است و

عطش در نگاهم

جغرافیایی جودم

سرشار از مردان مردی است

که تاریخ را با خون نوشتند

در ساحل اروند در مجنون نوشتند

من راوی روزهای عطشناک عزتم
  • مهدی طهماسبی دزکی

فرزندان بهار

۲۱
اسفند

 

در دستگاه ارادت

نامتان

یادآور سمفونی بودن است

وراهتان

خط بی پایان رفتن را ترسیم کرده

با شور حسینی

در گوشه گوشه جبهه

تصنیف ماندنهای سرخ

و سربلندی سبز

مترنم می ساختید

ای فرزندان بهار
  • مهدی طهماسبی دزکی

هجاهای عطشناکی را

باید از قمقمه های لب تشنه

ولب های ترک خورده

آن سفرکردگان پرسید

تکرار غریبانه کربلا

در روزی غیر از روز دهم

به هستی ام آتش می زند

وه که گمنامی

چه عالمی دارد

از هستی ات تنها نامی بماند

نه نشانی

نه مزاری

نه حضوری ظاهری

اما همه جا حاضر باشی

چه شوق بی پایانی


  • مهدی طهماسبی دزکی

می خواهم بروم

چونان مردان مرد

در دلتنگی های تمام

در تنگ آمدن قافیه های نامردمی ها

به صبح

که از فرادستها ظهور می کند

می اندیشم

به لذتی فراتر از خواهش های کودکانه

وخواسته های بی ارزش

راه درازی در پیش است

اما ترس ندارم

اضطرابی همپایه مرگ در نگاه برخی هاست

اما من

می خواهم بروم

خورشید با من است

وبهار چشم به راه من است

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

من تغزل شکسته چکامه ای پیرم

در تنگنای زمان

چسبیده ام به زمین

با غروری شکسته

دیگر کسی را بال سر بلندی نیست

به لقمه ای خوشند

این خودگول زنندگان زمین

من تنهای تنهای تنهایم

رفیق دیروزم

امروز رنگ نوشدن

بالارفتن وخودنمایی دارد

من یک طرح کوتاه

که قصیده ای باشکوهم

هرچند می شکنندم

اما کوه شکستنی نیست

این را به فرزندان زشتی ها بگویید

  • مهدی طهماسبی دزکی


 جواب نمی دهی

من  همان همقدم دیروزم

تو در کمین به آسمان رفتی

من در میدان نوین

به زمین خوردم

تو در بهاری ترین روزهای زمستان

به آسمان رسیدی

 و من هنوز در حسرت رفتنم

در حسرت زیارتی دلچسب

حق داری جوابم را تدهی

تو راهی نور شدی

من در غفلت خود دست وپا می زنم

همراه دیروزم

امروز نیازمند نگاهت هستم

تو طلوع کردی

ومن کم کم دارم غروب می کنم

لطفا کمکم کن

لاله راست قامتم برادر

  • مهدی طهماسبی دزکی

بهار که می آید

پرستوهابرمی گردند

پیش بهار با گلهای تازه

از راه می رسند

طراوت نسیم

با ترنم

خبرنامه حضور لذتبخشی است

که بامداد از راه میرسد

اما این زمان نو نمی شود

بلکه پابه پای ما پیر می شود  

  • مهدی طهماسبی دزکی

ترنم تنهایی ام را

قابهای گردگرفته تان

فریاد می زنند

ای اهالی دیار شجاعت

ای بندگان بی ریا

من مانده ام

باجماعتی فرورفته در غبار غفلت

دلم را راهی کوی تان می کنم

از کوی شما

در سرزمینهای زخمی

تا کربلا راهی نیست جز یک سلام

مرا به سلامی تا کوی بهاری دوست

همراهی کنید

ای رهروان نور

  • مهدی طهماسبی دزکی

رسالت بهار

۲۱
اسفند

 رسالت بهار

فراخوانی دلهاست

نه خانه تکانی

شستن چشمهاست

نه چشم وهمچشمی

روییدن سبزی در پایانی سرد

رسالت بهار فراتر از حرفهاست

در رفتاری تازه

در گفتاری سپید وسبز

  • مهدی طهماسبی دزکی

باصدای پای بهار

تن زمستان می لرزد

نگاهی تازه

میهمان زمین می شود

سفره ای هفتاد رنگ

با لطافتی نوین

بر چهره خاتم کار دشتها می نشیند

بهار می آید تا

شعری نو را پرستوهای مهاجر

برای شادباش

اهالی زمان بخواند

  • مهدی طهماسبی دزکی

حسرتی غریب

۱۵
اسفند

تنها نظاره گر

پرواز گل بودیم

واین داغ ما را دوچندان می کند

ما اهل ماندن

او مرد رفتن

ما در تورق

او بی تعلق

می سوزیم

درحسرتی غریب

با این دل بی شکیب

  • مهدی طهماسبی دزکی

به مرام شب ستیزان

که شده است دل گریزان

زشب و تملق آن

زغم وتعلق آن

به تورقی حقیقی

شده دل به راه رفتن

بگذار این جماعت

به غمی قرین بمانند

که مرام کاسه لیسان

به دولقمه خودفروشی است

وکه مرام شب ستیزان

به راه خدا رسیدن

به امام عشق رفتن

وبه دوستان گل رسیدن

  • مهدی طهماسبی دزکی

سئوالی غریب

۱۵
اسفند

به چه دلخوشند اینان

به کلاه ناامیدی

به دولقمه ای که خوردند

به حضور خسته ای که شده داغ سینه گل

به چه دلخوشند اینان

به مرام کاسه لیسی

به تباری از تملق

به هیاهوی غریبی میان خستگان ماند

به چه دلخوشند اینان

  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگی ام را با تو می خوانم غریبه

غمگین ترین غمگین دورانم غریبه

عمری است من چشم انتظار دیدن تو

همواره بر راه تو می مانم غریبه

باور نمی کردم ولی دوری مرا کشت

ای یوسفم ای ماه کنعانم غریبه

دیگر مرا تاب وتوان زندگی نیست

آری بنای روبه ویرانم غریبه

گرد سفیدی بر سرورویم نشسته

منظومه ای در وقت پایانم غریبه

برگرد ای هستی من تقدیم راهت

غمگین ترین غمگین دورانم غریبه

  • مهدی طهماسبی دزکی

خوشم که سرخوش عشقم بهار می آید

به  انتها چه  شبی غصه دار می آید

برای کشتن ظلمت مرام درمانده

صدای شیهه آن تکسوار می آید

به نام نامی گل زآن سوی شب وحشی

به عمق خسته دلها قرار می آید

پس از غریبی و دلمردگی و تنهایی

تجلی رخ پر افتخار می آید

زسمت خانه خورشید و قت سرمستی

به ملک هستی دل شهریار می آید

بیا دلا توبخوان حرف سرخوشی ها را

خوشم که سرخوشم عشقم بهار می آید

  • مهدی طهماسبی دزکی

دنیا برای بعضی ها

نمایشگاه بودن های حیوانی است

مجلل و زیبا

رنج جمع آوری اموال

درقبال بردن آبرو

حلاوتی دوچندان برایشان دارد

و این نگاه مسخره با

زنگ خطر مرگ

وبه دستان عزراییل

به پایان می رسد  

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگی هایم

۱۵
اسفند

دلتنگی هایم را اگر

با اقیانوس تقسیم کنم

کفه توانش لنگ خواهد زد

سنگینی برخورد با نادانان

کمرشکن است

حرفی در این ندارم

نادانان اهالی شب اند

واز روز گریزانند  

  • مهدی طهماسبی دزکی

 فضایی برای سکوت نیست

وقتی اهل مرداب نباشی

باید بخروشی

کوبنده تر از همیشه

راه در پیش است

رفتن مرام رود است

و شعار دریا دلان

کلاغ های خسته

به لقمه ای دلبسته اند

اما عقابان تا بی کران می روند

تادوردست

تا انتهای افق

  • مهدی طهماسبی دزکی

چه غر بزنی و چه غرش کنی

برای کوردلان فرقی ندارند

کاسه لیسان به لقمه ای دلخوشند

و فروشندگان به کاسبی خویش

تو فقط نباید ببینی

چه کارگر باشی چه سرمایه دار

چشمهایت رابندد

والا آنها را خواهند بست

تعارفی ندارد

شاید خر هم بال در آورد

تو فقط ساکت باش
  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگ

۱۵
اسفند

نمی دانم چرا دلتنگم

مرگ منتظر ماست

و ما منتظر مرگ

پستها بعضی ها را گرفته اند

و برخی دیگر به پستها چسبیده اند

اما غریبی دنیا عالمی دیگردارد


  • مهدی طهماسبی دزکی