چشمه خورشید
ای ماه من
مهتاب من
ای چشمه خورشید من
امشب دعاگوی توام
یک امشبی با من بیا
- ۰ نظر
- ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۲۷
- ۴۸ نمایش
ای ماه من
مهتاب من
ای چشمه خورشید من
امشب دعاگوی توام
یک امشبی با من بیا
ای دل به ولایت علی (ع)دل خوشدار
بر شوق هدایت علی (ع)دل خوشدار
درعصر حساب وسختی قبر و قیام
آنجابه عنایت علی (ع)دل خوشدار
غمت آمد دلم را مبتلا کرد
زخاک وخستگی هایش رها کرد
من و یاران غریبان زمینیم
صفای عشق ما را آشنا کرد
دلم در نقطه آغاز گم شد
میان این همه اعجاز گم شد
چنان با خاک ما مانوس گشتیم
که در ما غیرت پرواز گم شد
در میان هجمه کلمات
در تکاپوی وعده ها ووعیدها
در بالا وپریدن نفوس
در رنگارنگی دروغ
کمتر کسی به تو می اندیشد
تو منتخب خدایی
با وعده ای محقق
اما اهل تحقیق خاموشند
من مانده ام چه بگویم
بهار می آید
با شوق وقرار می نویسد برگردد
با لهجه یار می نویسد برگرد
خورشید زمین وآسمان یا مولا
وقتی که بهار می نویسد برگرد
ای عزت بی حدود هستی خورشید
ای باعث هست وبود هستی خورشید
برگرد وبیا دل زمین می گیرد
ای معنی در وجود هستی خورشید
ای دل به ترنم بهاری برگردد
اینک به تبسم بهاری برگردد
تغییر مرام مردم دریایی است
باشوق تلاطم بهاری برگردد
ماییم به نام عشق برمی گردیم
ما گام به گام عشق برمی گردیم
بعد از همه غریبی و غصه وغم
کم کم به مرام عشق برمی گردیم
در ناباوری زمین
در خلوت سخت اندیشان
در تحکم بی پایان سنگها
سبزه ای سر برخواهد آورد
که از تبار لاله هاست
ودستانش نویدبخش
خرمی ودلخوشی است
هرچند این رویش
برای ناباوران سخت باشد
وقتی فضا
از غبار لبریز می شود
آسمان دلتنگ می شود
ابرها می آیند
باگریه های آسمان غبارها می میرند
کاش آسمان چشم هایمان
بارانی میشد
تا به خورشید می رسیدیم
بخوان تک بیتی آخر
که این دولت نمی ماند
بکش دست محبت
برسر غمدیدگان ای دل
مرام سال نو
تحویل و تغییر است می دانی
که یعنی پیرهای خسته
اینک
وقت رفتن شد
من از تحویل سال نو
به حق دانسته ام ای دل
که نظم پیرهای خسته
در عالم
نمی ماند
عطش آتش به جانم می زند
اما هنوزم من
به امید وصال گل
در غمگین سرا هستم
بهار غبار گرفته
خبر از آمدنی دارد
ورفتنی
امید که خورشید باوران بیایند
و
سکون گرایان بروند
دلتنگ آسمان آبی ام
هواخواه تبسمی شیرینم
آنسوتر از نقابهای دروغین
و حس وحال ریاکارانه
تلاطم دلم
این ترنم است
«شیخ در بشکستنه پیمانه ام پیمان گرفت
بشکنم پیمان شیخ و
نشکنم پیمانه را »1.
1. این بیت از دفتری بروجنی است
فردا چگونه پاسخ می گوید
مردی که به لبخندی دلخوش است
وردایی که برشانه هایش
سنگینی می کند
نمی دانم
این سوال بی جواب را
فقط و فقط
خودش می داند وبس
همه چیز را غبار گرفته
دلمان آسمان آبی را
برای چند روزی است گم کرده
حس وحالمان یتیمانه است
وای به دلهای کودکان منتظر
و چشم هایی که
راه برایشان تمام نمی شود
چشم به راهی را از آسمان می پرسیم
از رفتن تا ماندن
تنها یک تصمیم است
یک گام تا بیکرانگی
اما
از آن تصمیم تا این روزها
فاصله تا آسمان
شاید هم فراتر باشد
از پرواز
تا غوطه خوردن در
مال ومنال و
سرانجام خاک