رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

بایگانی
آخرین مطالب

۴۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

ازدروغ بزرگ نمی توان گذشت

از کینه های منافقانه

نمی توان چشم پوشید

از ذلت سازش

 نمی توان حرف زد

وقتی اهل دیار خورشید باشی

باید برای تبعید های ابوذر وار

برای دارهای تمارگونه

ورنج های سلمان صفت آماده بود

اما نمی توانی چشمت راببندی

طلوع در پیش است

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

بودنها بعضی چقدر استعاری است

انگار قاچاقی زنده اند

بااسم ورسم باشند وبا پست

بازهم پستند

بوی تعفنشان تا فرسنگها می رود

اصلا اینها نشانی بهشت را نمی دانند

باقلبهایی با باطری کینه

با شارژحسادت ونفاق

اینها برای ماندن زیادی اند

بیشتر سرابند دروغند

شاید مجازی اند

اما هیچ نسبتی با حقیقت ندارند

  • مهدی طهماسبی دزکی

بازگشت

۳۰
بهمن

به خاک می نگرم

به برگشتن

به روزهای ناشناخته درپیش

ازبام تا شام

صرفا درپی بودنهای مصنوعی هستیم

اما باید بازگشت

آدمی

برای رفتن آفریده شده

ولی خاک بند شده ایم

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

نمی شود

۳۰
بهمن

قامتهای کوچک را

نمی شود بزرگ دید

هرچند بر جای بزرگان

حس بزرگی داشته باشند

کوچک کوچک است

چه در جایگاه بزرگان چه در عرصه بی نشانی

این حس وحال غریبی است

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

همه آمده بودند

از کوههای پیر تا

شیرهای جوان

از فرشته های کوچک

تا مادران دریا

همه در اقیانوس بیکران باهم بودن

موج می زدند

دلها چقدر به هم نزدیک شده بودند

بوی مهر

بوی بهمن در امتداد شهادت

دلها را آسمانی می کرد

با مشتهای گره کرده

با سلاح تکبیر

بهار را می خواندند
  • مهدی طهماسبی دزکی

همراه

۱۹
بهمن


  • مهدی طهماسبی دزکی

فجر وبهاران

۱۹
بهمن

دوباره از شهیدان می نویسم

از آن آیات ایمان می نویسم

به جان لاله ها در این زمستان

من از فجر وبهاران می نویسم

  • مهدی طهماسبی دزکی

همگی می آییم

مثلی اقیانوسی

مشت پرکرده و آماده بودن اینجا

باسرودی که حماسی باشد

مثل مردان غیور دریا

مثل فریاد غریبی زمین

صبحگاهی که به گل بازشود

همه با ندبه دیدار

در این فصل بهاران نشسته در برف

با امید خورشید

همگی می آییم

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

گل ها

۱۸
بهمن


  • مهدی طهماسبی دزکی

مردها دلنگران وغریب

 دشتها تشنه تر از کام نجیب کویر

چهره ها

زیر تلاقی و هبوط غمند

لحظه ها مبهمند

ناگهان

یک نفر از نسل نور

یک نفر از قافله انتظار

دادزد

گفت خدا با من است

درنگهش آب حیات همه

شهر پر از همهمه

دشت پر از ولوله

کم شده انگار همان فاصله

ناگهان نور به تاریکی شب حمله کرد

دست گل

برسر غمگین خزان حمله برد

بعد از آن

هرطرف بوی خدا می دهد

بوی حضور شهدا می دهد

  • مهدی طهماسبی دزکی

زنده می شوم

۱۸
بهمن

زنده می شوم

به نام نامی بهار

ای سپیده زودتر

ازنگاه ساکت دیار آشنای گل بگو

ای ترنم امید

ای تلاطم تمام هستی ببار

با تمام افتخار

با وجود شوق بی نهایتم

زنده می شوم

به نام نامی بهار


  • مهدی طهماسبی دزکی

فجر 1

۱۷
بهمن

  • مهدی طهماسبی دزکی


منظره‌ی اول: مدینه، سلام و صلوات، هاله‌های نور، طلوع لبخند همه و همه کلید واژه‌های شب میلادند و صبح صادق از میان  مشرق جان و تن پور بوتراب طلوع می‌کند و عطر ناب گریه‌هایش در فضای مدینه پخش می‌شود آسمان هم، خم می‌شود تا روی او را بهتر ببیند شوق در چهره‌ی مهتاب موج می‌زند و نسیم گلاب پاش در دست هلهله کنان می‌خواند آب زنید راه را  هین که نگار می‌رسد رضا ‹ علیه‌السلام› می‌آید بال در بال ملایک چشم در چشم بهار و حالا مدینه تنها قطعه‌ای از زمین نیست  مدینه مهبط ‌الانوار است مدینه قسمتی از رضوان الهی است که رضا ‹علیه‌ ‌السلام› را در آغوش گرفته مدینه غریبه ای است که با لبحند ملیح باب‌الحوائج موسی کاظم ‹علیه‌السلام› جان تازه‌‌ ‌ای گرفته و نگاه ساده و سبز رضا ‹علیه‌السلام› روحی تازه از ولایت و امامت را در کالبد شکسته‌اش دمیده امشب عرش‌الله میزبان قبله‌ی هفتم و امام هشتم است

منظره‌ی دوم: خوب نگاه کن با رضا ‹ع› درد دل کن نگاهت از عطش سرشار است به آستان ملکوتی رضا می‌رسی آن سوتر از کویر غم آلود، جایی که با بهشت پیوند دارد و کبوتران بقیعستان پیش پایش ترانه می‌خوانند و توهم موسیقی دلت را به عشق بخشیده‌ای تا در میلاد نور نورانیت را بنوازند و غروب دردها را با طلوع صبح وصال زمزمه کنند مدینه هم مثل تو امشب جان و دل دلش وقف مولاست نگاهی سرشار از  تمنا دارد و در تماشای هاله‌های نور خیره مانده است آهسته جانت را مرور می‌کنی امام رضا‹ع› را در ژرفنای وجودت می‌یابی که ضامن آهوی روحت در مقابل صیاد سرکش نفست شده و نه فقط برای تو که برای همگان پیام آور ولایت است و مودت سلام و صلوات جانت را کلامت را آسمانت را و مدینه‌ی قلبت را پر می‌کند.

منظره‌ی سوم: و برای لحظاتی دوباره به گذشته برمی‌گردی به خانه‌ی باب‌الحوائج ‹ع› و آخرین پیغمبر سبز قافله‌ی نور را همراه با اهل بیت بهارش می‌بینی زهرا ‹سلام الله علیها› را مشاهده می‌کنی که با پهلوی شکسته از همگان پذیرایی می‌کند دلت برای عشق له‌له می‌زند و دوست داری با امام رضا ‹ع› همکلام شوی به خودت می‌آیی به امروز بر می‌گردی در چهره‌ات اشتیاق فوران می‌کند و بر لبانت گلواژه‌های تبریک جاخوش می‌کنند آرام به رضا ‹ع› می‌اندیشی و می‌خوانی

اینجا فرشته‌ها به تو تعظیم می‌کنند                     گلهای صورتی به تو تقدیم می‌کننـد

و لحظاتی بعد تو می‌مانی و پنجره فولادی و سقاخانه‌ای و سلامی که همیشه سبز می‌ماند

السلام علیک یا غریب‌الغربا یا معین‌الضعفا یا علی‌ابن‌موسی‌الرضا »ع«
  • مهدی طهماسبی دزکی

سربند

۱۷
بهمن

دلم برای سربند سرخ یا زهرا (س) تنگ شده حسین شب آخر دنبال سربند یا زهرا (س) می‌گشت خودش می‌گفت مادر ندارد و پدرش را هم چند ماه پیش از دست داده.

سربند که ساده و بی ریا روی پیشانی آفتابی سپاهیان خورشید می‌نشست تا خورشید آسمان بتواند لحظاتی به نور افشانی بپردازد.

دلم برای سربندهای دسته دسته سرخ و سبز و سفیدی که ذکر مقدسی روی آن‌ها نقش بسته بود تنگ شده برای لحظاتی که سربندها را می‌گرفتیم کیومرث عادت داشت ب هسربندش عطر یاس بزند و همیشه دنبال یا زهرا (س) بود و می‌گفت با عطر یاس توی کوچه‌های تاریک مدینه قدم می زنم و با گنجشک‌های آن‌جا درد دل می‌کنم.

قدرت الله علاقه‌ی عجیبی به سربند قرمز داشت وقتی سربند سرخ یا حسین (ع) را گرفت گوشه‌ای دنج نشست و روضه‌ی علی اکبر (ع) را خواند آرام آرام گریه‌هایش را با زمین تقسیم کرد نسیم هم کنارش نشست و با او یا حسین (ع) گفت و گریست و عطر سیبی را روی سربند او پاشید.

مصطفی به آسمان خیره شده بود سربندش را نسیم توی هوا تکان می‌داد توی گوشش گفتم چیه تو که سربندت را گرفتی می‌خواهی برایت ببندمش لبخندی زد او سربند مرا بست و من سربند او را روی پیشانی‌اش محکم کردم همین‌طور سربندمان را می‌بستیم آرام صلوات فرستادیم گفتم مصطفی چی شده بود دستی روی سربندش کشید و گفت وقتی می‌آمد مجتبی پسردایی عباسم که شهید شده خانه ما بود سربندی دایی‌ام را بسته بود گوشه‌ی آن خونی بود گفت می‌خواهد به جبهه بیاید.

آن شب گذشت بعد از شب سرخ عملیات سراغش را گرفتم گفتند پرستو شده رفتم دیدمش گوشه سربندش قرمز شده بود خون بود.

دلم برای سربند تنگ شده بود واقعاً به آدم هویت می‌داد انگار آن‌ها که سربند داشتند از دیگران جدا بودند نمی‌دانم، سید رضا می‌گفت انگار خداوند برای آن‌ها که سربند قرمز می‌بندند امتیاز قائل است.


سربند آسمانی‌ترین پیشانی بند دنیاست که فرشته‌ها از روی آن پیشانی خورشیدی پرستوها را می بوسیدند.

چند روز پیش به گلزار که رفتم پیشانی بند مصظفی را دیدم دلم هری ریخت پایین توی کوچه پسکوچه صورتم اشک راه افتاده بود. عکسش را عوض کرده بود و عکسی که خودم کنار خاکریز از او گرفتم گذاشته بودند دلم شکست آهی کشید تنها یک جمله گفتم باور کنید مصطفی یادش بخیر چه سربندی با هم بستیم راستی مصطفی دلم برای سربند سرخ یا زهرا (س) تنگ شده.

7/5/83
 
  • مهدی طهماسبی دزکی

ساکش را برداشت می‌خواست برود پیش از رفتن به همه جا نگه کرد قفس را دید و کبوتر چاهی درون آن را دلش هری ریخت جلو رفت قفس را باز کرد و توی گوش کبوتر چیزی گفت و او را آزاد کرد قلم و کاغذ را برداشت روی آن چیزی نوشت گذاشت زیر قابی که روی آن نوشته بود یا حسین(ع) و رفت جبهه چند وقت بود بعد غرق به خون و تکه پاره‌اش را آوردند سکوت خانه را فرا گرفته بود شب مراسم هفته‌اش ناگهان مادرش آن کاغذ را پیدا کرد که روی آن نوشته بود « ای خدای کبوترها مرا کبوتری کن که در راه امام حسین(ع) با بدن پاره پاره عاشورایی شوم» بغض مادر ترکید و هق هق گریه‌اش فضا را پر کرد و او اکنون کبوتری بود با بدن پاره که در آسمان کربلا زایر خون خدا شده بود.
  • مهدی طهماسبی دزکی

 

فکه می گردد مرا چون مکه قربانگاه دوست

می روم با پای سر آهسته من همراه دوست

لحظه هایم بوی عاشورای خونین می دهد

دست وپا گم کرده ام در خلوت درگاه دوست

از زمین خسته تا پرواز راهی بیش نیست

با تمام عشق می گردم چو خاطر خواه دوست

 جان صدهالاله چون من در طواف انتظار

باد تقدیم وجود حضرت چون ماه دوست

می نویسم خویش را درلحظه ها ،تصویرها

می شوم همراه دل در گاه ودر بیگاه دوست

نیستم غیر از غریبی در دیارآفتاب

بارالها زنده ام کن تا شوم دلخواه دوست

حاجی بیت الحرام جبهه های عشق من

فکه می گردد مرا چون مکه قربانگاه دوست

بروجن 5/4/87



  • مهدی طهماسبی دزکی

یاد و ذکر تو دل و چشم مرا حیران کرد

آن چه آموخته بودم همه را ویران کرد

اشک از چشم خروشید و زدل ناله من

ناله جاماند و رخم را همه پر باران کرد

چه بگویم که عطشناکی لبهای غریب

عشق را هم نفس غیرت سرداران کرد

عقل من رفت به غارت غزلم شد بی تاب

غصه در سینه من حس مرا میزان کرد

شرح این واقعه از ناله بپرسید که دید

فصل این فاصله را غصه دو صد چندان کرد

یاد تو دفتر اشعار مرا در هم ریخت

آن چه آموخته بودم همه را ویران کرد
  • مهدی طهماسبی دزکی

زسمت نور

۱۷
بهمن

به عشق و شور می آید بهاری 

زسمت نور می آید بهاری 

تدارک بین برای ماندن اینک 

ز راهی دور می آید بهاری 

1389/11/20


  • مهدی طهماسبی دزکی


کتاب حسن ترا بی نظیر باید خواند

زچشم عاشق مجنون پیر باید خواند

به آیه آیه قرآن قسم ترا الحق

به مومنین زمانه امیر باید خواند

شجاعت تو به دستان تو شکوفا شد

به بیشه زار زمینت چو شیر باید خواند

فراتر از همه ای در تمام دورانها

ترا به خاطر تو البشیر باید خواند

برای فهم بزرگی و عزت وحقت

به جان حضرتتان الغدیر باید خواند

نبی آخر حق را ولی وهمراهی

ترا به دین محبت وزیر باید خواند

ولایت از تو امامت به نامتان زیباست

ترا ولی صغیر وکبیر باید خواند

سخاوت از تو کرامت ترا طلب کرده

ترا پناه دل مستجیر باید خواند

خدابرای تو بر خویشتن تبارک گفت

کتاب حسن ترا بی نظیر باید خواند  

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

شعر رهایی

۱۴
بهمن

هنر تاج سر آفرینش و هنرمندان عاشقان حضرت دوست می باشند و فجر آفرینان هنرمند ،شاعرانی هستند که دیوان شعرشان سرشار از قصیده عزت ، مثنوی شکوه ،غزل سربلندی و شعر سپید همدلی وهمراهی است در این روزهای فرخنده که شاهد سالروز هنرنمایی ایرانیان مسلمان در سرودن شعر رهایی در بهمن خونین 57 هستیم

  • مهدی طهماسبی دزکی