رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

بایگانی
آخرین مطالب

۷۸ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

عشق می گفت که این در به دری دل را کشت

ماندن و خستگی و رهسپری دل را کشت

ماه من رخ بنما عالم دل را خوش کن

این پریشانی و این منتظری دل را کشت 

خاک بر چهره نشسته است همه در ایام

خاک و غمگینی و بی همسفری دل را کشت


  • مهدی طهماسبی دزکی

آتش گرفته ام به گران جانی ام قسم

بر حس و حال خسته پایانی ام قسم

چشم انتظار حادثه های زمینی ام

وقتی به سمت نور تو می خوانی ام قسم 

از آیه های نازل بر دل جهاد را

برخوان به جای آخر حیرانی ام قسم

خورشید پشت ابر زمان العجل بیا

بر التهاب آیینه گردانی ام قسم

ای شاهکار هستی و خلقت مرا ببین

اینجا به نام نامی بارانی ام قسم

جان برلب رسیده و دلتنگ دیدنم 

آتش گرفته ام به گران جانی ام قسم


  • مهدی طهماسبی دزکی

زنده دلی

۲۰
دی

برخیز و

رها کن

غم تنهایی دل را

تا

باز بینی

همه جا

زنده دلی را

  • مهدی طهماسبی دزکی

آتش مزن بر دل که او چشم انتظار است

از نسل مردان غیور و بیقرار است

آتش مزن با داغیادش لحظه ها را

این دل گرفتار نگاهی استوار است

برخیز باور کن که تنهایی نباید

پا بر دل تنها گذارد جانشکار است

  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگی ام را خاک می داند غریبه

جامانده از افلاک می داند غریبه

مثل شکست شیشه دیرینه ما

احساس غمگین دل بی کینه ما

درد مرا دشت عطشناک کویری

بسیار می داند در این نا دلپذیری 

 حس پریشان پریشان خاطری را

اعجاز های بی نشان شاعری را

از خاک های خسته و تفدیده پرسید

از خاطری از دست غم رنجدیده پرسید

من خسته تر از حس و حال لحظه هایم

افتاده در کوی کویر از دست و پایم

  • مهدی طهماسبی دزکی

عطشناک نگاهی

ساکت و سر زنده ام

اینجا

بفرما

تا به یک جرعه

شوم

مهمان دیدارت

  • مهدی طهماسبی دزکی

زمین تا آسمان بال و پر مردان خونین پر

به روی خاک افتادند آن گردان خونین پر 

چنان مردانه جنگیدند در راه وفاداری

که می گویند اینان را همه شیران خونین پر

تمام خاک و آب هستی ما از علمداران

که بخشیدند جان وسر در این ایران خونین پر 

یقین دارم که از خیل عطشناکی عباسند

عطشناکان دریادل علمداران خونین پر

شرف از نامشان تاعصر رستاخیز می ماند

در این خاک در این کشور در این ایمان خونین پر

به هر سو بنگری دارد نشانی از دلیری ها

زمین تا آسمان بال و پر مردان خونین پر

  • مهدی طهماسبی دزکی

ای عشق

۱۹
دی

راه نرفته

تلاطم بی پایان

غرور زخم خورده

عطشناک دلتنگ

هرچه بگویی هستم

مرا با من بگو

که تنهایم

تو با من بمان ای عشق

  • مهدی طهماسبی دزکی

من عکس زیر خاکی زمانم

زمین تاب مرا ندارد

من جامانده ای از

کاروان رفتنم

که پایم در سهام ناعادلانه خاک

از رفتن مانده

من دلتنگی بی پایان

عطشم

  • مهدی طهماسبی دزکی

عطش آلوده درد غریبیم 

همه همصحبت امن یجیبیم

به هر آدینه در وقت سحرگاه

زپا افتادگان نا شکبیم


  • مهدی طهماسبی دزکی

مهر غائب

۱۸
دی


کسی در غصه نالیده است اینجا 

غمی بر سینه پاشیده است

الهی در غیاب مهر غائب

 ز دیده  درد  باریده است اینجا



  • مهدی طهماسبی دزکی

بیا تا همنفس با باد باشیم

کمی هم لهجه با فرهاد باشیم

دعاگوی امام مهربانی

ز درد و غصه ها آزاد باشیم

  • مهدی طهماسبی دزکی

هروقت برف می آید و گذرم به خانه بابا بزرگ می افتد به سی ، سی و پنج سال پیش بر می گردم روزهای ساده وباصفای کودکی که بسیاری از امکانات به ظاهر آرامش آور امروز نبود اما دلهای مردم بسیارمهربان تر از امروز بود نداشتند ولی با نداری خود می ساختند و دلخوش بودند . روزهای جنگ که انگار مردم با هم مهربانی و همدلی را تقسیم می کردند .


چه روزهای خوبی چه احساسهای نجیبی همه یکرنگ تر بودند و شعر سپید وجود بعضی ها مثل الان و در گذر زمان در پی زیاده خواهی ها خط خطی نشده بود . نمی دانم چرا ما آدمی زادگان شیر خام خورده این قدر زود خودمان را می بازیم . این روزها با همه دارایی هایمان سراغ روزهای نداری ومهربانی را می گیریم

یادش بخیر شب و کرسی و گندم بوداده ،دورهم نشینی های ساده و بگو وبخند وبخوانهای بی ادعا ولی باصفا امان از فن آوری و فغان از تکنولوژی

  • مهدی طهماسبی دزکی

برف باریده است بر کوه وکمر

خنده بر لبهای ما گل کرده است

برف با دستان سرد خود زراه

مژده شادی کنون آورده است 

ابرو باد و برف و لبخند سفید

یادگار روزهای کودکی است

دستکشها و کلاه و شال و کفش

گوییا الان صدای کودکی است

شهر در برف کم اما پر نشاط

خفته با چشمان شور انگیز خود

بچه ها امروز می گوید خبر

مدرسه با برف نو تعطیل شد


  • مهدی طهماسبی دزکی

از دیشب الحمدالله حریر سفید بر روی کوه و کمر و شهر و روستا نشسته وهمه جا رنگ زمستان به خود گرفته توی این دوسه ماه گذشته حسابی دیده ایم که ابر های قد و نیم قد آمده اند اما خبری از بارندگی نبوده همیشه یاد این حرف مادربزرگم می افتم که می گفت ابرش هست ولی امرش نیست خداراشکر امیدوارم ابر و امر الهی انشاالله امتداد داشته باشد و دلمان به بارش های نو و پر بار خوش شود

  • مهدی طهماسبی دزکی

مگر می شود فکر باران نبود

وبا برف از قصه ها دم نزد

مگر می شود از شب سردسرد

در این لحظه ها بی صدا دم نزد

مگر می شود با در هیاهوی باد

به امید بارندگی ها نبود

در این شهر لب تشنه و خسته دل

به امید باریدن اینجا نبود
  • مهدی طهماسبی دزکی

یادش بخیر انگار همین دیروز بود

روزهای برفی

کوچه های مانده در آغوش سفید برف

مدرسه هایی که با طنین رادیو تعطیلی شان اعلام می شد

بخاری های نفتی و چراغ های علا الدین که مثل شیر می غریدند

یادش بخیر کرسی و آتش و لحاف کرسی و شب نشینی دور آن

شب و قصه های رستم و دیوسپید و دشتی خوانی ها

یاد بابابزرگ و مادربزرگ و دلتنگی های آن روز همه بخیر

چه احساسهای نابی
  • مهدی طهماسبی دزکی

اینجا که روزی مامن آب و صفا بود

امروز دارد تشنگی را می شمارد

افسوس از این آسمان قهر کرده

گویا که بر دلهای ما غم می گذارد

افسوس از این روزهای تشنه کامی

ره در دیار بی نشانی می سپارد

  • مهدی طهماسبی دزکی

بدون برف

۱۶
دی

هوا بسیار سرد است

نفس های زمین مانده است گویادر گلو اینک

زمستان هست

اما برف اینجا نیست

زمستان غریبی هست

خدایا آسمان هم قهر کرده

دروغ از راه می بارد

ولی باخود ندارد برف و بارانی

هوا سرد است

سرد سرد سرد استخوان سوز است

ولی بی برف
اصلا نیست زیبا حال و روز ما

  • مهدی طهماسبی دزکی

موسیقی دل نواز بودن

عشق است به یادتان سرودن

در شنبه عاشقی به امید

پر در حرم شما گشودن

مانند همان قدیم شاعر

در مدح و ثنا و در ستودن

آقای رئوف شعر باران

دل در حرم شما غنودن

هرجا روم سلامت عشق است

موسیقی دل نواز بودن

  • مهدی طهماسبی دزکی