فرصت
چه با صد بیقراری رفت فرصت
بدون هیچ کاری رفت فرصت
غنیمت دان دو روز عمر و هستی
که چون ابر بهاری رفت فرصت
- ۰ نظر
- ۲۷ مهر ۰۱ ، ۰۸:۰۰
چه با صد بیقراری رفت فرصت
بدون هیچ کاری رفت فرصت
غنیمت دان دو روز عمر و هستی
که چون ابر بهاری رفت فرصت
سر تقاطع احساس با خودم گم شد
دلی که از غم تو رنگ زرد گندم شد
تمام برگه ی تقویم مهر باطل خورد
بگو که مرگ خودم عصر روز چندم شد
وجود من که بود معدن گل و احساس
پس از فرار خودم رودی از توهم شد
ببین شراره ی عشق و سرود تنهایی
درون سینه ی من در غمت تجسم شد
مادر خورشید دین شد فاطمه بنت اسد
بانوی عشق آفرین شد فاطمه بنت اسد
زیر بال خود نبوت را پناه آورده بود
حضرت خورشید را با دست خود پرورده بود
داشت در سینه نشان از بی کرانه کهکشان
ناگهان بگشود بال و پر به رویش آسمان
خواند او را حضرت حق کعبه را بر او گشود
فاطمه بنت اسد مهمان قلب کعبه بود
یک نفس آیینه در آیینه ها تکرار شد
فاطمه بنت اسد مهمان این دیدار شد
نبض گل در کوی حق آهنگ نام عشق شد
مادر آیینه ها همرنگ نام عشق شد
بر نبوت او پناه و بر امامت مادر است
مآخذ حجب و حیا آیینه دار داور است
دستهایش در کرامت بی نظیر و بی حدود
حضرت حیدر کریمانه به مادر رفته بود
می برد دخت اسد شیر خدا را تا خدا
می شود آیینه دار لافتی تا کبریا
جاری مهر و محبت مادر خورشید ها
با نگاهش معتبر می شد همه امیدها
خاتم پیغمبران می خواند نام نور را
در عبای خویش پیچیدند مام نور را
این شرافت این نجابت این کرم مخصوص اوست
جاری نور و سلامت بر دلش از سوی دوست
سروده:مهدی طهماسبی
صبح فریاد دیدار دارد
بادل خسته ام کار دارد
یک نفر می رسد سبز و ساده
با خودش شوق بسیار دارد
صبح سرزندگان دلاور
نقشی از بودن یار دارد
بعد از آن تیرگی های ظلمت
روشنی را پدیدار دارد
یک بغل یاس و ریحان وشب بو
جانمایی به دیوار دارد
می رسد مردی از جنس امید
او حماسی هوادار دارد
می نویسم غزل های رفتن
صبح فریاد دیدار دارد
این کارت عروسی جمال الدین است
زیبا و قشنگ و ساده و شیرین است
او وارد خیل مرغ داری گشته
شیرینی زندگی ایشان این است
امت واحده با سیل خروشان آمد
فتنه با موج خروشنده به پایان آمد
پرچم و چادر و ایمان وغیوری ها بود
یادگاری که ز خوبان و شهیدان آمد
سایه ی سار حرم حضرت عشقیم کنون
از مدینه دل ما سمت خراسان آمد
رمز ما رمز عبوری است از این دیو و ددان
ذکریا فاطمه ی فاتح میدان آمد
مکتب ناب دلیران دیار خورشید
مکتبی بود که سرمشق دلیران آمد
مرد و زن پیر و جوان همدل و همراه امام
امت واحده با سیل خروشان آمد
حاج مرتضی بیاتی آهسته تا خدا رفت
با روضه های غمگین با شوق کربلا رفت
مردی به رنگ باران مردی به رنگ دریا
از خاک پر گرفت و تا سمت کبریا رفت
همرزم خیل مردان با اشک های چشمان
تا منزل غریبان آرام وبی صدا رفت
ذکر لبش حسین است ذکری همیشه جاوید
از اربعین گذشته با یاد مجتبی رفت
مردی همیشه خادم در دستگاه ایمان
تا ملک بی نهایت آزاده و رها رفت
هرجا که بود آنجا می شد سرای خدمت
آن پاسدار دیروز دیدم که آشنا رفت
ذکر سلام خورشید تقدیم روح او شد
حاج مرتضی بیاتی آهسته تا خدا رفت