هوا گرم
هوا بسیار گرم است
به ذهنم می رسد که
بگویم
زمین در حال پختن
و ما اینجا کبابیم
- ۰ نظر
- ۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۴:۱۸
هوا بسیار گرم است
به ذهنم می رسد که
بگویم
زمین در حال پختن
و ما اینجا کبابیم
من ماندم و غریبی و این درد روبرو
یک داغیاد خسته و یک رنج موبه مو
اینجا فقط دروغ نمانده است لعنتی
یک ذره از صداقت گل های ده بگو
دیگر بس است این همه تنهایی و فراق
مردم از این غریبی و از حس جست و جو
بی سرزمین تر ازهمه شعرهای باد
دنبال دوست آمده ام کوچه ، کو به کو
دلتنگی شبیه غزل های زخمی است
من ماندم غریبی و این درد روبرو
رسیده این خبر از لحظه های بارانی
طلوع می کند آن آفتاب عرفانی
تمام شهر پر از حس وحال امید است
به یمن آمدن آن بهار ایمانی
اصغریان آن که فرهاد گل است
در گلستان شاخ شمشاد گل است
قادری عباس را یادآور است
او علمدار دلیر لشکر است
ای رفیق مانده اینجا قادری
ای غلام عشق مولا قادری
می نویسم جرعه جرعه درد را
حس وحالی از خدیوی باصفا
نورشرق از شرق دل دارد خبر
عاشق است از برق دل دارد خبر
ای حبیبی ها فدای نام تان
عشق می نوشیم ما هم گامتان
نام بهزاد و محمد با غلام
عشق را آورده با شوق مدام
ای شما ها دردمندان غیور
سرفرازان حماسه در ظهور
این حسینی ها حسینی گشته اند
جان نثاران خمینی گشته اند
اندکی باید بپرسیم از عظیم
نام رزاق است چون حس نسیم
از علی اکبر بپرس احساس را
حس عطشانی چون عباس را
ای حسینی ای که مسعود دلی
عاشقی و رهروی و کاملی
"مرتضی" دارد علم بر دوش خود
آن که در تخریب بس مشهور شد
ای" جهانی" در نگاهت عشق هاست
انتهای دیدگانت کربلاست
"صالحی" در مقتل خونین خویش
گشت اسماعیل در آیین خویش
ای "مقیمی ها" که عاشق پیشه اید
شیر روز و زاهد اندیشه اید
کوچه های سادگی نام شماست
عشق بازی محو در جام شماست
ای" مجید" ای پیک مردان صبور
بال بگشودی تو در دریای نور
موسم آوازۀ " پیکارهاست"
وقتی سرمستی از آن دلدارهاست
یک طرف نام "مجید" است و مجید
آن طرف شکراله از خون گل کشید
آن برادر ها"عزیزی"بوده اند
کاینچنین در خاک وخون آسوده اند
آن برادرها که اللهی شدند
محودر جام تولایی شدند
دو کبوتر هست در این پایگاه
هر دو هم نامند مردان سپاه
نام جیلان و علی در دست من
عشق می گردد کنون سرمست من
مالکی از خاک تا پرواز رفت
بی نهایت بود از این آغاز رفت
آن که الیاس است و یعقوبی نشان
با تبسم عشق را کرده بیان
ای رفیق لحظه های من ، امید
نام تو یعقوبی وخطت شهید
باقری هم نام ابراهیم بود
بر مرام عاشقان تسلیم بود
ای خوش اندام غریب جبهه ها
از لب گل خوانده شوق عشق را
داتلی بیگی که در والفجر هشت
بر لقای دوست او آماده گشت
می نویسم من که سلطانی کجاست
آن غیور حس بارانی کجاست
آن که عباس است نام خانی اش
شوق دارد صورت نورانی اش
ناصر دین آن علیخانی بود
چهره اش سرمست و بارانی بود
غسل در خون کرده اینجا حیدری
درک مجنون کرده اینجا حیدری
آذریان ها همه دریای اند
چون شهیدان دگر زهرایی اند
مصطفی دارد هوای درد را
حاج حسین خواند غم شبگرد را
نام نوروز علی یاری گل
بود از یاران بهداری گل
جعفری مانند دایی های خویش
می نویسد عشق بر بالای خویش
آی اسماعیلی دردآشنا
شربت مردانه می بخشی به ما
ناطقی نطق خطر را زمزمه
می کند با رمز گل یا فاطمه
بی ریا و با صفا قربانعلی
از تبار کربلا قربانعلی
ای محمد رفته در دامان عشق
شد وصیت نامه ات دیوان عشق
با حسین این سال ها هم گام من
در فراسوی فضا هم گام من
این که می گویم کیانی بوده اند
دوستان کهکشانی بوده اند
مردمان آسمانی یاد باد
حشمت اله کیانی یاد باد
بگذر از این کوچه باغ لحظه ها
صفدریان عاشق درد آشنا
تا کریمی عازم پیکار شد
ای بهادر موسم دیدار شد
تا که بهرام است و رنجی آشنا
با شفیعی می نوویسم عشق را
از سپهری گوشه هایی بشنوید
حس وحال کربلایی بشنوید
این که شیرانی است مهراب گل است
همنفس با خیل مهتاب گل است
باز بهرامی مرا دعوت نمود
گوشه ای از عشق را بر دل گشود
تا بنایی خوانده از عطر و گلاب
لحظه لحظه می رسد احساس ناب
تا که دل با عشق گل همسنگر است
اکبریان جان فدای رهبر است
چفیه بر دوشش رفیعی دیدنی است
حس آواز گلش بشنیدنی است
میرمعینی نقش کرده درد جنگ
سید عباس است ناوی مرد جنگ
قاسمعلی بود واحساسی نجیب
بر لبش گل کرده چون امن یجیب
این ملکوتی شده آقا علی است
بر لبانش ذکر سرخ یاعلی است
یوسف عدنانی صحرای عشق
نقش دارد نقشی از مولای عشق
از کرمی گفت دل عاشق شدیم
بر مرام عشق ما لایق شدیم
می نویسم از محمد کردیان
مرد بارانی به رنگ آسمان
ای نظری لحظه ای همراه شو
همنفس با خیل درد آگاه شو
پایگاه ما شهیدان داده است
شصت مرد اهل میدان داده است
آبروی ما زخون عاشقان
شوق می داند درون عاشقان
رفیق رمضانی ام
تشنه تر از عطش
شنیده ام باز می گردی
در رجعتی سه رنگ
سبز و سرخ آسمانی ام
اینجا چشم های به راه مادرت خشکید
وعطش دیدار پدرت پرپر شد
برادرانت از میانسالی گذشتند
و خواهرانت ترا فریاد زدند در ضجه های مادرانه شان
بازگشت تو
کبوتر مهاجر تا بیکرانه رفته
حسی دیگرگون دارد
سپید بال خاکی پوش
ما هنوز شماها را درک می کنیم
با تمام تحریم ها
تسلیم نمی شویم
فرزند رمضان
ای از سلاله عاشورا
قامت رشیدت را
در میان تکه های کوچک استخوان می یابیم