تقاطع کمال
زنده می شوم به شوق
در حماسه ی بهار
در حضور بی قرار
در سه راهی امید
در تقاطع کمال
زنده می شوم به شوق
با ترنم غزل
با تغزل سپید
در طلایه های نور
محو روشنی و گل
زنده تر ز روز پیش
- ۰ نظر
- ۲۷ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۵۸
- ۳ نمایش
زنده می شوم به شوق
در حماسه ی بهار
در حضور بی قرار
در سه راهی امید
در تقاطع کمال
زنده می شوم به شوق
با ترنم غزل
با تغزل سپید
در طلایه های نور
محو روشنی و گل
زنده تر ز روز پیش
ز راهی دور می آید امام عاشقان گل
به دل ها عطر می بخشد دمی از بوستان گل
غیور سرفراز سربلند آشنایی ها
غزل می خواند از بودن به جمع دوستان گل
پر از شوق و پر از ایمان پر از احساس بی پایان
به جان دل ها می نشاند نقشی از شوق نهان گل
کویری بودن عالم به دستش روبه پایان است
نوشته شعری از اندیشه ی سبز جهان گل
فراهم نسبتی آورده در این محضر زیبا
به نام عاشقان دل به نام بی کران گل
دلا برخیز و شادی کن در این نوروز مستانه
ز راهی دور می آید امام عاشقان گل
می رسد نوروز
و باید روز ما
نو روز باد
شوق می آرد به دل ها
یاد ها و دست باد
سرود های بهاری
ز چشمه ها
جاری
بیا بیا که بهاران
به نام تان
زیباست
نمی از یم به جامانده است
در تنهایی ام
اینک
که گویی شیرۀ جان منست
از دیده می آید
آخرین آدینه سال است مهدی جان بیا
این دل غمدیده بی حال است مهدی جان بیا
درجهانی پرهیاهو، جنگ خیز و بی امان
وقت تغییرات احوال است مهدی جان بیا
در سپهر بی کران بودن و تفسیر ها
عشق را همواره دنبال است مهدی جان بیا
ندبه خوان دیدنت آدینه ها این دیده است
مرغ غمگین بی پرو بال است مهدی جان بیا
خسته ام از روزهای بی کسی در انتظار
این دل رنجدیده پامال است مهدی جان بیا
در پگاهی سرد و بارانی ترنم گر شدم
آخرین آدینه سال است مهدی جان بیا
ظاهرا
دیدارتان
ما را نمی گردد نصیب
می روم
پیش شهیدان
کان رفیقان منند
آنقدر
پیرشدی
پیر که شیخت خوانند
عمر در راه
علی بردن و ماندن
زیباست
در لابلای رنگ های مدادرنگی زندگی
هنوز به دنبال
شفافیت
و صمیمیت سیال
بی رنگی هستم
هرچه می بینم
از دورنگی تا هزار رنگی است
گویی مرگ را باور ندارند
که در ناگهانی فرا می رسد
از راه رسیده چون هوای نوروز
با حس قشنگ و باصفای نوروز
ای سرو رشید خفته در خون ای مرد
مدیون توام به لحظه های نوروز
از مشرق جان نماد احساس دمید
هنگامه ی عاشقان غمناک رسید
دلتنگی ما هنوز بی پایان است
شد جمعه ی دیگری نیامد خورشید
دلتنگی من بهانه هایی دارد
این حنجره ام ترانه هایی دارد
من سوخته ام به عشقت ای سبزترین
دلسوختگی نشانه هایی دارد
یارب تو وجود عشق و ایمان بفرست
شوقی به حضور سبز باران بفرست
در ماه مبارکت به حق قرآن
از خوان کرم برای ما نان بفرست
یارب به حسین حس و حالی بفرست
بر هستی ما شوق کمالی بفرست
دلداده ی دیدن حریم عشقیم
بر دیده ی ما اذن وصالی بفرست
خودساخته ای امید بر بهبود است
این عشق به حالت شما موجود است
من منتظرم مگو مگو این گونه
دلباخته ای ولی هنوزت زود است
نگاهی مانده در راهم
غریبم
سرد و غمگینم
شبیه عصر بغض آلوده ای سردم
که جاماندم ز یارانم
هواخواه وصال گل
در تاریکی دهشت نمای سرد دی ماهم
نگاهی مانده در راهم
سرشار حضور سبز دیرینه منم
همصحبت عشق و شوق بی کینه منم
من منتظرم چشم به راهم برگرد
دلتنگ تر از غروب آدینه منم
می ستاید
نام سبزت را
نسیم مهر گستر
و می برد
ذکرت را
تا بی کرانه ی بودن
تا آنجایی که تلولوی محبت
از ماورای بودن های مصنوعی
جلوه گر است
ای دستانت
فراتر از اقیانوس های عمیق
دلت بلند تر از کهکشان ها
شادی زمین و آسمان دارد او
یک سینه به عمق کهکشان دارد او
می آید از برای مردان خطر
سرمایه ی شوق بی کران دارد او