غربت
غریب آمده بودی
غریبه هم ماندی
شناسنامه تو
بوی غربتی
دارد
- ۰ نظر
- ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۳
- ۴۱ نمایش
غریب آمده بودی
غریبه هم ماندی
شناسنامه تو
بوی غربتی
دارد
دلم را دست باران می دهم در بی نشانی ها
که شاید من شوم از خیل اهل کهکشانی ها
در این خاک غریب بی صدا دل جستجو کرده
نشانی هست از جان و وجود نوجوانی ها
رفیق خطر رفتند تا سمت شقایق ها
رها رفتند از خود تا حریم آسمانی ها
چه شبهایی می گشتند با خون وخطر همدل
چه نجوا شیرینی به گاه روضه خوانی ها
در این خاک مقدس این دیار همصدایی ها
دلم را دست باران می دهم در بی نشانی ها
خاطره ها مانده اند
خاطره بازان ولی
رفته به دامان خاک
ساکت وبی ادعا
می رسد
هرلحظه بر من
مژده رنجی دگر
من می دانم
چه گویم
می روم از پا و دست
دل
به دلداری دهم
در بامداد عشق
من
کز
نگاهش تا ابد
جان و دلم
بر پا بود
شبیه روز شکسته شبیه تقدیرم
به دست بی کسی ام در غروب می میرم
من از تو وتقدیر و خویش می نالم
نبوده ام ز عزیزان زعشق دلگیرم
میان گرمی مرداد سوز غم بر جان
شبیه آتش تفدیده در دل تیرم
رفیق روز غریبی کجایی ای باران
ببین اسیر غم وناله های زنجیرم
نشسته بر سر ورویم غبار تنهایی
منم جوان و زپا رفته ای چنین پیرم
زهجمه های زمان فراق می گویم
شبیه روز شکسته شبیه تقدیرم
سلام می کنم و بی جواب می مانم
دوباره با عطش آفتاب می مانم
غریبه ام نفس می رود زدست اما
امیدوار نگاهی به خواب می مانم
ساده دل و زنده و آزاده ایم
عمه سادات عنایت نما
همنفسی را تو روایت نما
ما همه همصحبت آیینه ایم
همقدم غیرت دیرینه ایم
عمه گل وقت دعا می شود
وقت عنایات شما می شود
همنفس تو می شوم با ضربان یا رضا
مثل نسیم می روم در دل کوچه های قم
با عطش همیشه ساده وسبز ، ربنا
بی بی مهر وعاطفه بوی بهار می دهد
شهر امید وهمدلی شهر غیور لحظه ها
خاک حریم درگهت مملو از عشق وعاشقی
فضل شما زمینه رافت حضرت رضا
عمه شنیده ام کسی در پی عشق می رود
در پی عشق وسرخوشی در پی عشق آشنا
شهر مدینه می رود در پی قبر فاطمه
راهی عشق می شود جانب خانه شما
راوی اوج عزتی ای حرمت حریم حق
فاطمه ای که نیستی لحظه ای از خدا جدا
مکتب درس خواندنت مکتب سرخ زینبی
حضرت اوستادتان فاطمه دخت مصطفی
دست کریمه شما بر سر خیل شیعیان
ای که نسب رسانده ای بر شه ملک لافتی
کیستی ای بهار دل موجب افتخار دل
عشق منی امید من راوی شوق کربلا
شاعر شعر همدلی این دل خوشنوای من
هست قصیده شما ساده وسرخ وباصفا
معنی سربلندی وبانوی مهر وعاطفه
اسوه خواهران گل مظهر عفت وحیا
روی زمین سینه ام عشق شما نشانده ام
سوی شما کشیده ام این دل وجان خسته را
89/9/30
وقتی که نظر به باغ عرفان دارم
یک سینه پر از غم شهیدان دارم
در کربلای سینه ام در شب غم
هفتادو دو قطعه پریشان دارم
در این صبح پرشوق و شور آفرین
بخواهم زحق بهرتان بهترین
لبی پر زخنده دل پر امید
وجودی دل انگیز چون صبح عید
دل خوش ،تن سالم واستوار
نصیب همه باد از کردگار
کسی در من تنور غم برافروخت
دلم آتش گرفت وسینه ام سوخت
به یکتایی حق نام اباالفضل
به من آیین بودن را بیاموخت
تو از نسل غریبانی دل من
زبان سرخ ایمانی دل من
دراین تنهایی و دلگیری محض
تو از خیل شهیدانی دل من