رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

بایگانی
آخرین مطالب

۵۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

می آید

سحرگاه

خورشیدی از خاور دل

می گیرد

در دستش

تمام باور دل

دعایم هرسحرگاه

پی همراهی اوست

دلم چشم انتظار است

نگاهم بی قرار است

دل من اشک بار است

  • مهدی طهماسبی دزکی

دلم را با خودت بردی برادر

به دست عشق بسپردی برادر

همیشه فکرتو با لاله ها بود

همیشه غصه می خوردی برادر

  • مهدی طهماسبی دزکی

من سوختم در بی کسی های زمانه

در هجمه ی دلواپسی های زمانه

من ماندم یک سینه  آتش گرفته

احساسی از آیینه آتش گرفته

یک زندگی ساکت و جامانده در غم

یک آدم غمگین و یک احساس مبهم

در وسعتی تا بی نهایت درد دیده

صد ضربه از هر دشنه نامرد دیده

من ماندم احساس های خارج از وصف

توصیف سرد وبی صدای خارج از وصف

تا چشم هایم کار می کرده رهایی

من ماندم و داغ زدرد کربلایی

رفتی تو تا خورشید همرنگ خدا ،تو

از خاک از این واژه ها گرم و رها تو

باور نمی کردم رفیق نیمه راهی

پس یاد ما هم باش گاهی گاه گاهی

  • مهدی طهماسبی دزکی

خالی نمی ماند برادر سنگر تو

تا بی نهایت زنده باشد باور تو

نقشی پر از عزت پر از مردانگی ها

دل می کشد در برگ برگ دفتر تو

دریادل گمنام خاکی پوش ای مرد

جانها فدای مقتدا و رهبر تو

مثل خلیج نیلگون فارس باشد

هم موج تو هم اوج تو هم شهپر تو

در بی نشانی ها نشان عشق دیدی

ای هم نوای عشق بودن در سر تو

این را بدان تا زندگی جاری است حتما

خالی نمی ماند برادر سنگر تو


  • مهدی طهماسبی دزکی

غریب این دل من که گمشده در غم

بیا بیا و مرا  از غمان رهایم کن

  • مهدی طهماسبی دزکی

غروب حادثه های غریب پاییزی

صدای زمزمه ام بود بلکه بر خیزی

نشان چهره تو تا همیشه بر دلهاست

زبسکه ساده و محجوبی و دلاآویزی

نمی شود فقط از لحظه های غمگین گفت

وصال عشق بود لحظه دل انگیزی

تو از دیار طلوعی به جان گل سوگند

که در دلم اثری از ترانه می ریزی

تو خفته ای به دل خاک و می رسد اینک

صدای زمزمه ام بود بلکه بر خیزی


  • مهدی طهماسبی دزکی

روزها می گذرند

از پی هم

ساده وسرد

بی تو من دلگیرم

ای بهاری و دل انگیز

بیا در پیشم

خسته ام

زخمی اندوهم

به تو می اندیشم


  • مهدی طهماسبی دزکی

می ریزم

چون برگ پاییزی

وقتی که می بینم

با خاک همراهی

درپیش من اینجا

از جا نمی خیزی

  • مهدی طهماسبی دزکی

با تو بودن

۰۸
آذر

لذت بودن با تست

که در

جان و دل است

خواه در خاک ترا بینم

خواهی

افلاک

  • مهدی طهماسبی دزکی

من چه گویم که دگر طاقت گفتار نماند

اشک در چشم من این چشمه خون بار نماند

آن چنان غبطه پرواز به جان مانده

درد در وسعت جان من غمدار نماند

گفت با من که به همره من و یاران است

وای او از چه بر این وعده وفادار نماند

یوسف مصر خطر رفت وبه خورشید رسید

دل من مشتری اش بود به بازار نماند

بگذر ای دل تو در این حسرت غمدیده که شد

آتش آلوده به دردی که خریدار نماند

آن قدر غصه مرا در غم او ویران کرد

اشک در چشم من این چشمه خون بار نماند


  • مهدی طهماسبی دزکی

سفر گل

۰۲
آذر

ذکر گل از لب غمدیده بلبل نگرید

حسرت خسته ما در سفر گل نگرید

اشکها در پی هم بر رخ جا مانده

گونه ها را همه در حالتی از پل نگرید

بگذارید که غصه خود جان بدهیم

به تجلی کده رنج وتحمل نگرید

در هیاهوی زمین و رفت پرواز رسید

قدرت عشق در اعجاز توسل نگرید

هرچه پیش آمده ما را رنج کش دورانیم

درد را در دل ما خسته در کل نگرید

بعد پرپر شدن لاله های گمنام غریب

ذکر گل از لب غمدیده بلبل نگرید

  • مهدی طهماسبی دزکی

با ذکر غریبانه خورشید رها شد

انگار رفیق دل نومید رها شد

ای ماه من وماه دل آرای دیارم

دلتنگی خود را به گویم که چه دارم

ای سروی به خون خفته من خیز برادر

ای لیلی آشفته ی من خیز برادر

برخیز بخوان روضه تنهایی خورشید

لب تشنگی و غیرت دریایی خورشید

برخیز رفیقان تو از راه رسیدند

از کوچه غمدیده به ناگاه رسیدند

ای ماه من ای طلعت غمدیده این شهر

ای دل زهمه برده وببریده این شهر

برخیز مرا باخودت از شهر رها کن

ما را به سوی خویش شهیدانه صدا کن

ما چشم به راهیم وغریبیم غریبه

سرمست ز احساس نجیبیم غریبه

برخیز که این شهر به دلتنگی ما شد

با ذکر غریبانه خورشید رها شد


  • مهدی طهماسبی دزکی

برخیز رفیقم که هم آوای توهستیم

ما منتظر آن قد وبالای تو هستیم

ای حسن تو هم رتبه گلهای شقایق

دلتنگ قد سرو دل آرای تو هستیم

رفتی تو از این خاک به پرواز رسیدی

مبهوت در آن چهره زیبای تو هستیم

برخیز بخوان روضه دلتنگی مادر

ما محو تو وغرق تماشای تو هستیم

منظومه دلتنگی ما را تو نظر کن

بنگر که چسان مانده وشیدای توهستیم

باور نکنم رفتن خونین ترا من

ما منتظر آن قد وبالای تو هستیم

  • مهدی طهماسبی دزکی

من فدای بانوی غمدیده ای اما صبور

عمه گل آشنای لحظه های بی کسی

  • مهدی طهماسبی دزکی

چشم در راهم که باز آید خبر از کوی عشق

جان فداسازیم ما در مقدم نیکوی عشق

می رسد مردی یک دنیا به دستش می شود

هم عطشناک گل و هم عاشق دلجوی عشق

با امید دیدنش هر صبح برخیزم به شوق

زنده می گردد دلم هرلحظه ای با بوی عشق

هر طرف دیدم به عشق دیدن رویش شده

ذره ذره از زمین تا آسمان رهپوی عشق

چون به آدینه رسم آرامش من می رود

چشم در راهم که باز آید خبر از کوی عشق


  • مهدی طهماسبی دزکی

می رسی از کوی جان درخون تپیده آشنا

در سحرگاهی که دلتنگم سپیده آشنا

دوستانم را خبر کردم که می آیی زراه

ای به راه عشق دست از تن کشیده آشنا

راه رفتن تا خدا همواره هم آسان نبود

در ره رفتن دل از دنیا بریده آشنا

از شما باید پرسم شوق این مقصد کجاست

ای رها ازخویش تا مقصد رسیده آشنا

دفتر شعرم همه تقدیم یاران من است

یک غزل یک مثنوی با صد قصیده آشنا

می نشینم با غمی در سینه ام آتش گداز

می رسی از کوی جان درخون تپیده آشنا

  • مهدی طهماسبی دزکی

برگرد

۰۲
آذر

دلتنگی ام را باتو

قسمت می کنم

برگرد

ای عشق

ای آشنای دردهایم

درغریبی های من

ای مرد

ای عشق

  • مهدی طهماسبی دزکی