غیرت مشهود
ای غیرت مشهود به دادم تو برس
دل با تو چو آسود به دادم تو برس
جان علی و حسین و زهرا و حسن
یا مهدی موعود به دادم تو برس
- ۰ نظر
- ۳۱ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۲۲
ای غیرت مشهود به دادم تو برس
دل با تو چو آسود به دادم تو برس
جان علی و حسین و زهرا و حسن
یا مهدی موعود به دادم تو برس
گل های باغچه های خاکی
در تلاطم نسیم بامدادی
در ازدیاد واژه های خویشتن
یاداور
رسم خوبی هاست
که جاری بودن زندگی را
فریاد می زند
علیرغم دردها
امید بهبودی ها
در بیداری هاست
لطافت گل های باغچه می دانند
در قیل و قال
صحبت و ایام و حرف و حال
آسوده شو
که گم نشود
عزت غدیر
روان
در جان و دل
گشتی
مرا در شور آوردی
معطر نام بودی
سینه را
مسرور آوردی
رای ما
گویی نهالی شد
به باغستان جان
تا که جمهوری اسلامی دل
پاینده باد
جنون خیزم جنون خیزم دعا کن سبز بر خیزم
بهاری خاطری دارم رها از رنگ پاییزم
پر از حرفم پر از دردم به دور عشق می گردم
به فکر صبح فردایم که با غم ها درآویزم
به یاد لحظه های سرخوش مستانگی هایم
هزاران قطرۀ غمدیده را از دیده می ریزم
چنان آشفته ام در غصه های بی کسی هایم
ولی هیهات کز میدان عشق دوست بگریزم
هزاران زخم بر جان دارم دنبال زخم نو
دعا کن سرخ برخیزم جنون خیزم جنون خیزم
من و اندوه و اندیشه من و دشنه من وبودن
به راه عشقمندی ها ز حب و شوق لبریزم
طنین واژه هایم تا همیشه می رسد اینجا
بهاری خاطری دارم رها از رنگ پاییزم
1403/3/30
امروز که عازم گلستان هستم
هم صحبت لحظه های باران هستم
آن قدر دلم گرفته از کار زمان
دلتنگ به عزت شهیدان هستم
بی رنگ شبیه رنگ آیینه شدیم
هم پای وجود شوق دیرینه شدیم
ما منتظران حضرت خورشیدیم
دلتنگ تر از غروب آدینه شدیم
پر از شوق است و ایمان است امروز
پر از احساس باران است امروز
چه عیدی عید سبز عاشقان شد
که نامش عید قربان است امروز
قربان
بهانه آزادی است
در روزهای بی رمق
و سرچشمه بودن و جاری شدن
در مسیر عید و عبد است
می رفت دلت به مسلخ عیاران
همپای جنون و هم نگاه یاران
ای سرو رشید یادگار خورشید
برخیز و بخوان به نام باران باران
در موج جنون روایت خون می خواند
در گوشه ی اصفهان همایون می خواند
در حاشیه غریب اروند نجیب
او قصه مردهای مجنون می خواند
دلم را باد و باران شد هواخواه
تمام شوق دوران شد هواخواه
خوشم در زندگی با عشق و ایمان
که سالار شهیدان شد هواخواه
به روایت گل سرخ
فریاد بودن تست
ای انتهای آرزومندی
آن گاه که می آیی
از خیابان عزت و سرفرازی
در سحرگاه گرگ و میش دلتنگی
که صبح را
با جان و دل به نظاره می خوانی
تا شب دیجور زمانه
را در هم بکوبی
همیشه شوق خوان تا آسمانیم
رفیق لاله ها یا آسمانیم
برای جاودان بودن در ایام
من و دل همنفس با آسمانیم
انگار به دیده رد نم می آید
غمناله به سینه دم به دم می آید
در روز شهادت امام باقر
از شهر مدینه بوی غم می آید
رنج آمده بود سرد و شیدا یک جا
در حسرت روزهای زیبا یک جا
سنگینی سینه مرا درک کنید
در سینه من نشسته غم ها یک جا
تا مرد غریبه ایم مرد هوسیم
تا منزل خویش رهنورد هوسیم
عمری است فقط دم از دمادم زده ایم
ما ساکن کوچه های سرد هوسیم
می خواست
کسی
نداند او
اهل کجاست
با عکس
زمان دوره ی قبل
آمد
احساس خوش قدیم را می خواهم
دلتنگی یا کریم را می خواهم
در سایه ی بید و پای آبی شاداب
آوای خوش رحیم را می خواهم
دومین روز خرداد می رفت
سرو ما سرو آزاد می رفت
سید با صفای صمیمی
با شهیدان دلشاد می رفت
گرچه آتش به دل داشت اما
با امیدی خداداد می رفت
خادم آستان رضا بود
جانب جنت آباد می رفت
آن صبور غیور پر از شوق
غصه اش مانده در یاد می رفت
آن شهید عزیز دلاور
دومین روز خرداد می رفت
چقدر
سخت و غریب است
که تنها باشی
مانده در
بی کسی
صحبت دنیا
باشی
بهانه ای می شود
برای حضور
برای خروش
در سکوت ثانیه هایی تب دار
برای ترسیم بودن
بهانه ای برای بهار
در کویر دلتنگی ها
آن گاه که نام تو
مرا در هبوط رنج های زمانه در می یابد
ای آخرین امید
ای اولین پناه
می نویسم
دوباره از بودن
در صف
لحظه هایی از تغییر
در تجلی شوقمند حضور
در صبوری
غریبی و دردم
نقشی از بودن
ندارد
این دل سودایی ام
خسته از
این حس و حال
مانده در
جان و دلم
در این
حس تحیر
مانده ام من
شبیه
رای آخر
سرد و دلگیر
بخوان اینک برایم آشنا، سرد
که افتادم غریبانه ز پا سرد
هوای سادگی و عشق کردم
دلم جامانده در آن کوچه ها، سرد
شب شادی شب شور است امشب
دو چشم بد ز ما دور است امشب
شب عقد علی و فاطمه شد
عجب نور علی نور است امشب
ای اشک بیا
یاری من
دیده که خشکید
در حسرت دیدار
رخ ماه
در این راه
پرپر شدن لاله
در این دشت غریب
است
هنگامۀ غمنالۀ
مردان نجیب
است
دل من گشته شبگرد مدینه
غم آورده رهاورد مدینه
طنین روضه ی زهراست اینجا
سکوت کوچه سرد مدینه
غریبم خسته ام جز غم ندیدم
روایت نامه از گل شنیدم
هنوز از چشمهایم می تراود
من دردی ز یاران شهیدم
نگاهم مقتل غمناله ها بود
فروغ درد چندین ساله ها بود
به وقتی که می خوانی یقین دان
روایت نامه ای از لاله ها بود
می شکفت
گلی
که در جاری وحشی اروند
پاره پاره
به سیاحت ملکوت می رفت
در حماسه ای بلند
به رنگ خون
در بامدادی بی پایان
در سکوت وحشی غمگنانگی
و آن گاه
تصویرش
نقش دیوارها می شد
و آرزومند دیدارها
در وداعی نیمه تمام
بنال ای دل که ما را غم نصیب است
دلم طوفانی و جان بی شکیب است
در این ماتم که از داغ جواد است
دوباره موسم دردی غریب است
می اندیشم
به پرواز غریبانه
در شبی تنها
در دل رودخانه ای وحشی
که نگاهت ملکوت را
در میان نیزار
ها می جست
در ردی که به جا نمانده
ونمازی که در دل شط
پاره پاره شده
چونان آیات معطر
قامتی مطهر
بهار را بازخوانی می کرد
در حماسه ای شکوفا
سبوی شوقم از جام حسین است
دلم سرمست پیغام حسین است
به روی سینه ام مادر نوشته است
مرا حرز دل از نام حسین است
نگاهی مانده در آن سرزمین بود
حماسی خاطر غمگین نشین بود
به دست زینب و سجاد آن روز
دوبال خطبه های آتشین بود
پر از احساس ها دارم حماسه
شبیه یاس ها دارم حماسه
چو وقت غیرت و حجب و وفا شد
من از عباس ها دارم حماسه
گلم تاج سرم می رفت از دست
تمام باورم می رفت از دست
برایش گریه ها کردم که غمناک
علی اکبرم می رفت از دست
به راه عشق عمری شعر خوانم
غزلنوش مسیر آسمانم
بخوان از عمق جانم حرف دل را
علی اصغر آمده نقش جانم
زمین و آسمان چشم انتظار است
دل پرشور مان چشم انتظار است
ببین ای صاحب عهد و ولایت
کران تا بی کران چشم انتظار است
دلی داریم دردآگاه پرشور
به شوق عشق شد دلخواه پرشور
به امید خدا آدینه ای سبز
بهاری می رسد از راه پرشور
در کرانه های بارانی
و سواحل طوفانی
چشم هایم
هر
صبح بر عهدی که بسته ام
ترا می جویم
ای حماسۀ بی پایان
ای امید لایتناهی
که راهی
می گشایی
از دلتنگی محض تا
بودن های حقیقی
ترا من منتظر هستم
به امیدی که می آیی
هم آوای نگاهی غصه دارم
تو گویی مثل راهی غصه دارم
بیا ای بهترین تسکین که بی تو
دلی خواهی نخواهی غصه دارم
شد وقت عروج حضرت روح الله
دل غصه گرفت و سینه شد دردآگاه
صد شکر که سیدعلی خامنهای
شد راهبر و امید ما در این راه
ببین این آش را شور است انگار
کمی از ذوق هم دور است انگار
پس از مجلس برای کار دولت
رقابت های ناجور است انگار
دل در غم اشک های مجنون می سوخت
بر لاله ی خون نشان گلگون می سوخت
از دست یزیدیان و فرعون زمان
این بار رفح در آتش و خون می سوخت
دلم در هوای حریمت گرفته
سراغ از نگاه کریمت گرفته
تو گویی دل من شده زائر تو
به شوق فضای قدیمت گرفته
شب و صحن وتنهایی و اشک و ناله
هواخواه رد نسیمت گرفته
چه عطری است عطر حرم در وجودم
دلم عطر و بو و شمیمت گرفته
بخوانم رضا جان زیارت ببینم
دلم در هوای حریمت گرفته
نمی دانی که سرافرازی کدام است
دلت سرشار رنج انتقام است
شنیدم از عزیزی گفت ای دوست
به نرخ روز نان خوردن حرام است