باران
سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ب.ظ
زمین خسته می خواند برای خویشتن باران
لبان تشنه می جویند از دستان من باران
تمام دشتهای بی حدود از داغ بی آبی
به دل دارند داغ آن شهید بی کفن باران
بیا و نوحه غمگین تنهایی ترنم کن
به کوه ودشت وشهر وبردل این انجمن باران
غزل را نیست تاب گفتن از اندوه بی آبی
شکسته قامت سرو و گل و روح وچمن باران
تلاطم می کند اشکی نهان در دیدگان اینجا
زمین خسته می خواند برای خویشتن باران
- ۹۶/۰۶/۲۸