رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

سلام خوش آمدید

۷۹ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

دلدار مرا خوانده 

و در راه حبیبم 

دلباخته ام 

همقدم رفتن و نورم 

  • مهدی طهماسبی دزکی

زحمت بکشید 

اندکی 

بر سر ما 

دستی ز نوازش 

خدا بگذارید

  • مهدی طهماسبی دزکی


ای نام صبور عشق ای ناآرام
دلتنگ توایم جمله در این هنگام 
گفتند که خاطرات فردا برسد 
ما منتظریم تا بیاید پیغام

  • مهدی طهماسبی دزکی

غصه ای دارد 

نگاه دردمند لحظه ها 

در فراوانی حسرت های شهر 

شانه ها 

جامانده از بار امینیان زمان 

چشم ها 

اما پر از احساس های خسته و مصنوعی 

می رسد 

مردی ز سمت بی کران 

می برد ما را به نورآباد عشق 

آن طرف تر از تمام حرف های هیچ و پوچ 

باز ما را همدل دیروزهای سبز وسرخ 

می برد تا دوردست سروها 

  • مهدی طهماسبی دزکی

می افتد و بر می خیزد 

چونان نقشی است 

که پای ماندن ندارد 

باید برود 

راهی دور 

در جبهه ای غریب 

در هجمه های اهریمنان 

او از خیل اساطیرآشناست 

او مرد میدان است نمی ماند 

رنگش به بی رنگی می رسد 

او بی نشان تر از همیشه 

پلاکش را به خاک می سپارد 

 راهش را به یادها 

  • مهدی طهماسبی دزکی

هنگام وداع واپسین دل کندند

با عشق امیر مومنین دل کندند

سرمست می مبارک شوق وصال

مردان صبور از زمین دل کندند

  • مهدی طهماسبی دزکی

بر دیده نشان کبریا می بخشد

نقشی ز امیر لافتی می بخشد

خورشید هدایت تمام هستی

می آید و صبح را به ما می بخشد

  • مهدی طهماسبی دزکی

ای عشق بیا بخوان مان در این صبح

آرام  بیا وشادمان در این صبح

از بی کسی و غریبگی دلتنگیم

لطفی تو بکن بیا بمان در این صبح

  • مهدی طهماسبی دزکی

از اهل صفا و مشرب دلداریم 

دلباختگان ز مکتب دلداریم 

ای اهل زمان نشانی ما این است 

ما زنده دلان مذهب دلداریم 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

می آید و می نویسد

از صبح سحر 

پایان شب سیه 

چه دیدن دارد 

  • مهدی طهماسبی دزکی

ما را به جلال کبریایی تو ببخش 

بر شوق و امیر کربلایی تو ببخش

ما دست تهی با گنه بسیاریم 

ما را به صفای مرتضایی تو ببخش

  • مهدی طهماسبی دزکی

دستان مرا بگیر و 

تا عرش ببر 

یعنی 

برسان 

بر حرم شش گوشه 

  • مهدی طهماسبی دزکی

سبو از عشق می جویم به امیدی که می دانی

دلم دلتنگ زیارت شد زیارت نامه می خوانی

من از خود رفته ام تا صبح فردای وصال گل

دراین  ایام غمدیده بر این چشمان بارانی

چنانم مضطرب از دست دنیای فریبنده

رها خواهم شد آیا من از این غم های پایانی

دلم در مرز رفتن مانده تا همراه او گردم

به سمت قبله گاه آرزوهای  دل و جانی  

بخوان آیات از خود رفتن و با دوست پیوستن

ز جان مصحف پایندۀ آیات نورانی

بهارم ای امیدم آرزویم حضرت مولا

 دلم دلتنگ زیارت شد زیارت نامه می خوانی

  • مهدی طهماسبی دزکی

سرخوش ز سبوی غیرت دریایم

دلدادۀ نام حضرت زهرایم

ای همنفسان بانام ارباب غیور

من عازم کوی حضرت مولایم

  • مهدی طهماسبی دزکی

آن حس صبور بودن دریاها

آن شوق نجیب غیرت  والا ها

در صبح زیارتش به خطی سرخوش

می خواند مرا به دیدن فرداها

  • مهدی طهماسبی دزکی

این دیده ز روی غیرتش می خواند

عمری است ز داغ حسرتش می خواند

اکنون که به سمت کربلا خواهی

برخیزو بخوان که حضرتش می خواند

  • مهدی طهماسبی دزکی

با شوق نجیب بوده مردانه ترین

همراه حبیب بوده مردانه ترین

تا زنده کند حماسۀ خونین را

بانوی غریب بوده مردانه ترین

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

ای همنفس سپیده همپای سحر

ای خواهر عشق و دخت مولای سحر

در شام بلا سپیده نطق تو شد

فریاد رسای صبح فردای سحر

  • مهدی طهماسبی دزکی

بر مسند کبریا نوشته است علی

با شوق خود خدا نوشته است علی

هرسو نگری فقط علی می بینی

از اول و انتها نوشته است علی

  • مهدی طهماسبی دزکی

بهانه می کند باز 

دلم بهار نو را 

بهار با تو بودن 

کبوترانه گفتن 

غزل غزل سرودن 

در آسمان عشقت

به سمت بی کرانه ها به سمت نور رفتن 

بهانه می کند باز 

ولی چه سود باید 

به غصۀ غریبی

فراق سرد ماندن 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

مرد ها 

در لحظه های مضطرب 

آرام وشاد 

از سر و از جان گذشته 

سمت جانان رفته اند 

  • مهدی طهماسبی دزکی

ما را 

بطلب 

امید ما 

دلنگیم 

در خانۀ تو 

مایۀ ارامش جان هاست 

  • مهدی طهماسبی دزکی

زادگاه 

حضرت خورشید 

کعبه بوده است 

مقتلش مسجد 

کسی را این شرافتها نبود 

  • مهدی طهماسبی دزکی

واژه ها را 

طاقت توصیف آن دریا نبود 

قطره های اشک شوقم 

واژه پردازی کنند 

  • مهدی طهماسبی دزکی

باز بر می خیزد از 

جان ها 

سروش شوق ما 

از تپش های دل من 

یاعلی را بشنوید 

  • مهدی طهماسبی دزکی

عالم 

هستی 

به گرد نام 

مولا می رود 

از کران تا بی کران 

با شور و حال خویشتن 

  • مهدی طهماسبی دزکی


خانه را می گشاید برایش 
عشق را می نشاند به پایش 
کعبه در سینه دارد گهر را 
عشق عالم جناب پدر را 
آسمان بوسه بر پای او زد 
شوق رنگی بر این آرزو  زد 
خانه زاد خداوند گلها 
داشت در دل چو پیوند گل ها 
دفتری از عطشناکی ماست 
صاحب عشق امید زهراست 
حیدر آمد زمین را بها داد 
عشق را رنگ و بوی خدا داد
شد جهان حیدر آباد زآن پس 
بوده تا بوده شد شاد زآن پس 
ما گدایان درگاه  نوریم 
یاعلی گفته بهر ظهوریم 
یاعلی یاعلی ذکر اعلاست 
پرچم عشق بازی است بالاست 


 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

ابر می آید 

ولی باران نمی بارد 

چرا 

قطره قطره 

آب می گردم 

به دنبال جواب 

  • مهدی طهماسبی دزکی

می رسد 

از سمت مغرب 

عاقبت فریاد داد 

دادخواهی 

می کند 

مردانه از دنیای پست 

  • مهدی طهماسبی دزکی

در تلاطم های 

اقیانوس 

اندوه و بلا 

در سفینه می نشینم با 

ولای مرتضی 

  • مهدی طهماسبی دزکی

زندگی می سازد 

آن نامی 

که بی سر مانده است 

این سرفرازی 

همیشه 

در کف سر دادن است 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

دستهای کوچکش 

در بی کسی های یار من 

ذکر او 

در هر نفس 

شد کار من 

یاعلی اصغر مدد 

  • مهدی طهماسبی دزکی

باز آوای غریبی می رسد 

از کران تا بی کران 

چون نسیم 

از گذرگاه زمان 

ناگهان 

بال ها وا می شود 

چشم ها همرنگ فردا می شود 

در طنین 

بانگ رفتن 

خیزشی از خاک تا رفتن رسید 

ایستاد 

در زمانی مملو از شوق و امید 

پیشوند نام او 

با خط  خونین شد شهید 

  • مهدی طهماسبی دزکی


با دیده ی طاهر و نگاه عاشق 
افتاده دلم به سمت راه عاشق 
آقای تمام آهوان عاشق ماست 
ما آمدیم در پناه عاشق 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی


در حمایت از آسید حسن عاملی که الهام یهوداف به او توهین کرده 

فخر آذربایجان هستی و جان دوستان 
نقش بند جان ما شد فخر آذربایجان 
آن علیف ناکس ناپاک بی بنیاد و ذات
او نمی داند که هستی همدل آزادگان 
عاملی سید حسن ای از تبار عشق و نور
مثل اجداد شریفت اهل قرآن و بیان 
صوت زیبای تو میخواند به دلها ذکر شوق
شوق بودن در مسیر سرخوشان و شاهدان
فخر ایرانی تو چون ستار خان سرفراز
جان آذربایجان هستی تو مرد مهربان 
آن پلید آغا علیف را بگو تا بنگرد 
فخر آذربایجان هستی و جان دوستان 

  • مهدی طهماسبی دزکی

در شهر مدینه شوق گل آمده شاد 
هنگامه ی شادی است و دل باداباد 
ای اهل زمین و آسمان با شادی 
بر دست رضا رسیده لبخند جواد 

  • مهدی طهماسبی دزکی

دلم از غصه خوانی به دور است

غریب است و غیور است و صبور است

برای دیدن خورشید رویش

دلم در انتظار صبح نور است

  • مهدی طهماسبی دزکی

دلم شد تنگ از این دوران شب ها

از این غمناله ها در جان شب ها

خدایا کی رسد آن سرفرازی 

که با او می رسد پایان شب ها

  • مهدی طهماسبی دزکی

مرا دلخون نوشته دست ایام

چنان  مجنون نوشته  دست ایام

به یاد دوستانم اشک من را

ز غم کارون نوشته دست ایام

  • مهدی طهماسبی دزکی

در شبی تار 

دلم 

یاد ترا کرد ولی 

بی خبر بود 

که در شام تو 

شبگبر شود 

  • مهدی طهماسبی دزکی

با کینه ورزی همه اصحاب بدترین

خاموش شد چراغ هدایت به دست کین

در شهر سامرا به تماشا نشسته غم

در ماتم عزیز دل ختم مرسلین

نگار کربلاست که پر از غصه و بلاست

آقای ما ز کینه فتاده است بر زمین

یارب مدار عشق و هدایت به غصه رفت

سروی شکسته و قامت افتاده این چنین

از لحظه لحظه های زمان بوی ناله هاست

تا کبریای حضرت حق جنت برین

هادی به خون نشسته و دلها شکسته اند

اندوه می وزد ز دل غصه آفرین

هر لحظه جامعه به زیارت به اشک و آه

خاموش شد چراغ هدایت به دست کین

  • مهدی طهماسبی دزکی

عمدتا 

حال ما خوب می شد 

تا که یک قصه 

می گفت 

مادر 

  • مهدی طهماسبی دزکی

آسمان چهره در هم کشیده 

بارف می بارد و 

شعرهایی 

سرد و سیمین بخواند 

ناگهان در وجودم هیاهو 

می کند مثل سابق غزالی 

تیزپا 

چون غزل های حافظ 

پر از شور

می رود تا شب سرد رفته 

خاطرات که با عشق گفته 

کودکی پای کرسی چوبی 

ساده و بی ساده گرم خفته 

وه حس غریبی است در برف 

حس و حال نجیبی است در برف 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

دیگر نمی داند زمان

بعد از شما

تفسیر را 

با خون نوشته بر زمین 

تعبیرهای خواندنی 

  • مهدی طهماسبی دزکی

ای دل کمی بیدار شو 

در موج وسواس زمین 

برگرد از راه کمین 

نگذار شیطان این چنین 

دست تو را با خود برد 

حس ترا آتش زند 

برگرد ای شورآفرین 

ای عشق همراه و جان 

ای شوق رفتن را نشان 

ای دل کمی بیدار شو 

  • مهدی طهماسبی دزکی

ایرج آقابزرگی مرد مرد 
در شب حمله وداعی سرخ کرد 
ماه دی در کربلای پنج بود 
بال را در بی کرانها می گشود 
پاسدار حرمت خون شهید 
آرزوی ناتمام از ره رسید 
وقت رفتن بود سرمای زیاد 
شیر میدان ناگهان از پافتاد 
داغ بر گردان یازهرا نشاند 
روزها بگذشت و داغش تازه ماند
یادگار ایرج،اینجا مهدی است 
همنفس با شوق بالا مهدی است 
روزها بگذشت و غنچه پر گرفت 
سروقامت شوق را در بر گرفت 
تا که در دی ماه سردی بی امان
مژده رفتن رسید از آسمان 
بانگ رفتن بانگ انا راجعون 
شد پسر مثل پدر همرنگ خون
در تصادف قد شمشادش خمید 
بر زمین افتاد آن قد رشید 
عضوهای پیکرش اهدا شدند 
جملگی از پرتوش احیا شدند 
تا همیشه باد بر ایشان سلام
بر شهیدان به خون غلطان سلام 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی


به پایان می رسد فرصت کمی بیدار شو اینک
به جای کار حرافی پی کردار شو اینک 
کسی دیگر نمی پرسد شما اینجا کجا بودی 

خودت می دانی ای دل لحظه ای هموار شو اینک

  • مهدی طهماسبی دزکی

یاد سردار سلیمانی به خیر 
قهرمان ناب ایرانی به خیر 
مرد میدان بود و میدان دیده بود 
عشق را با آن شهیدان دیده بود 
رستم بی باک میدان قرون 
یادگار لاله های دشت خون 
در سخنرانی بیان عشق داشت 
خاطراتی از زبان عشق داشت 
می نویسد عشق و می گیرد مدد
ذکر یا زهراست اورا تا ابد 
مرد بود و مرد بود و مرد بود 
همنفس با آیه های درد بود 
شوق رفتن شعله ور در جان او 
جبهه های بی کران میدان او 
حاج قاسم بود و یک ایران امید 
شد به دست ناکسان آخر شهید 
یاد سردار سلیمانی به خیر 
قهرمان ناب ایرانی به خیر 

  • مهدی طهماسبی دزکی

دل مانده میان ماندنم یا رفتن 

هر چند که انس من بود با رفتن 

هم رنگ شقایق و هم آوای سفر 

ای عشق بیا بخوان مرا تا رفتن 

  • مهدی طهماسبی دزکی

دنیای لرزان ها آوار  غمگینی 

از من بپرس اینجا آمار غمگینی 

دل با همه شوقش در لحظه های خود 

دارد سر و سری با کار غمگینی 

 

 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی
بایگانی
آخرین مطالب