شعله آیین
چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۲:۱۰ ب.ظ
شعله آیینم و من چشم به راه سحرم
برگ تقویم ورق می خورد و می گذرم
من که از صحبت شب دیده به تنگ آمده ام
با تمام دل خود صبح سحر منتظرم
عشق در سینهء من آتش خود برپا کرد
خوب گر بنگری ام زنده دل و شعله ورم
دیگر از همنفسی با تب هجران سیرم
وصل می جویم و در راه شما بارورم
روز بی روح بود روز فراق ای گل من
میهمان دل من باش که من در خطرم
هر چه دیدم همه همسایگی وحشت بود
پشت بر کعبه بخوان نغمه صبح ظفرم
گر چه خاکستر غم بر سر و رویم بنشست
شعله آیینم و من چشم به راه سحرم ۸۲/۴/۲۹
- ۰۲/۰۶/۲۲