باران تازه را فهمید
دوشنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۹ ق.ظ
اگرچه کوچه تاریک و سرد و بن بستم
شکوفه می دهد احساس تازه در دستم
دوباره حس جدیدی مرا احاطه نمود
چو عشق خوانده مرا او به دوست پیوستم
در ابتدای حضورم غزل نمی آمد
چه سرد بود و غریبانه تا که بشکستم
ولی به یمن نگاهت بهارها رویید
امید آمد و گفتا که همرهت هستم
طلوع می کند آغاز نور در خونم
چو دل به شوق وصال و وصول تو بستم
اگرچه از تو به دورم ببین و باور کن
زخیل منتظرانت در این زمان هستم
شبیه خاک که باران تازه را فهمید
شکوفه می دهد احساس تازه در دستم
۱۳۸۳/۸/۲۸
- ۰۳/۰۹/۱۲