شکستم در خود
وآتش گرفتم
از غریبی ها
نمی دانم
چه بنویسم
در این احساس غمدیده
- ۰ نظر
- ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۰۶
شکستم در خود
وآتش گرفتم
از غریبی ها
نمی دانم
چه بنویسم
در این احساس غمدیده
شب قدراست
یارب
قدر قدر خویشتن بنما
حضور عاشقانه
در حریمت را
به من بنما
دراین لب تشنگی های غریب با خدا بودن
چه سخت است ای بهار عشق از رویت جدا بودن
تو در تنهایی خود برلبانت عطر یادحق
وما بی روی تو در غصه ای بی انتها بودن
شب قدر است ما دلتنگ بر تنهایی آقا
امیر کشوردلها چه می شد با شما بودن
امیری تو که تو نعم الامیر عالمینی تو
خوشا در عالم سرمستی از غم ها رها بودن
شب قدراست آقاجان مرا با دست خود بنویس
به جان مادرت درعرصه کرب وبلا بودن
طنین خسته غمناله هایم می شود اینک
چه سخت است ای بهار عشق از رویت جدا بودن
دریادلیم وبا لب عطشان به صد امید
آتش به جان دشمن ایران نهاده ایم
ترسی نمانده است زمردن به نزد ما
تا خویش را به عرصه ایمان نهاده ایم
ای بزدل کثیف ومترسک نشان بدان
ما نقش عشق را بر سر دوران نهاده ایم
آزاده ایم ترس نداریم از کسی
سربند خویش شاهد یاران نهاده ایم
با یاعلی به جان شما آتشی زنیم
ما عشق را به عرصه پیمان نهاده ایم
هرکجا هستیم ما را ترسی از کشتن مباد
جان نثار دین وایمان و مرام وکشوریم
ای منافق ننگ برجانت بدان ما دریادلان
هرکجاهستیم خیل عاشقان رهبریم
خون ما بادا فدای عزت وایرانمان
ما جوانان غیوریم خطه حق پروریم
بازبان روزه
جان دادن
عطش بر جان ودل
اقتدا
برحضرت ارباب کردن
دیدنی است
این جماعت
ننگ را بر نام
خود آورده اند
تا ابد لعن خدا
بر این جماعت مانده است
داعشی ما در جهان چون یادگار حیدریم
گر نمی دانی بدان ما جان نثار حیدریم
رهبر ما سید آزادگان سید علی است
ماجوانان غیور وپاسدار حیدریم
با تن و جان وسر وقلب وبدن آماده ایم
تا بدانی یکسره ما بیقرار حیدریم
باخمینی سرفراز وزنده و دریا دلیم
عاشق مردانی از شهر ودیار حیدریم
غیرت ما در جهان همواره باشد بی رقیب
سربلند عاشقان ودوستدار حیدریم
از تبار رستم وسهراب های همدلیم
ما جوانان دیار افتخار حیدریم
در پی ناموس ودین وکشور ایرانمان
گر نمی دانی بدان ما جان نثار حیدریم
رها کردند
خاک و
خانه و
دلتنگی آن را
رها تا
بی کران رفتند
مردان خطرنوشی
رها می گشت از خود در طریق عشق بازی ها
وچون پروانه ای شد در حریق عشق بازی ها
چنان با شور وحال ووجد واحساسی رها گشته
که می گفتند اورا شد رفیق عشق بازی ها
لب عطشان دل خندان رخی در خون نشان دارد
امیر لاله ها مرد غریق عشق بازی ها
به توصیفش چه گویم مرد ایام خطرنوشی
رها می گشت از خود در طریق عشق بازی ها
دلا در عاشقی باید به خون چون یار غلطیدن
رها از هرچه می بینی فقط دلدار را دیدن
میان عشق بازی ها اگر کس طعنه اندازد
به قول حضرت حافظ مباد از غیر رنجیدن
پر از احساس باید شد پر از ایمان و همراهی
تبسم بر لبان بر چهره غمناله خندیدن
به امید نگاهی باید از دنیای خود رفتن
مناسب نیست بر دیواردل جز نقش او چیدن
به امید نسیمی کز سر کویش وزان باشد
همیشه آشنا بودن همیشه عشق ورزیدن
رها کن هرچه دراین عالم وخطر باشد
رها از هرچه می بینی فقط دلدار را دیدن
دریاشدند آن همدلان
از خویشتن بیرون شدند
آنها مسافر در دل
غمدیده کارون شدند
آن مردهای بی نشان
ازمرزهای نفس خود
رفتند تا هفت آسمان
باخون نوشتند این چنین
یاسیدی آمده ایم
دل را به عشقت داده ایم
این روزهای تشنه لب
یاد لب عطشان او
آتش به جانم می زند
لب تشنگی
در هرم گرمای غریب
فریاد تا بی انتهاست
جانها فدای آن لب عطشان وخونین بهار
موجی به پا می خیزد از
سمت خروش دردها
آنگاه
می لغزد دروغ
آن گاه
می میرد غرور بی حدود
هشدار نزدیک است آن
این روزهای بی کسی
طی می شود
این روزهای دلخوری
رد می شود
اما در این روزگار
برپاشنه چرخش ندارد هیچ گاه
پس اندکی آهسته تر
تنهایی ات
در بین خاک و مور را
یادآور و آهسته شو
آخرین لحظه هستی
برلب
نام ارباب اگر گل بکند
می توان گفت که دل
ره حق رفته و آزاده شده
آخرش ختم به خیر است به امید خدا
بگذار گریه کنم
در تنهاترین احساسها
بر غریبی پروازها
براین مانده های بی هویت
بگذار
بگذار
بگذار
منظومه عطش
در روزهای گرم وطولانی
با نام مبارکت
متبرک می شود
ای بهاری ترین عطش آلود
پادر رکاب رفتنیم
ما اهل معامله نیستیم
این
تفسیر عملی
با حسین (ع) بودن است
آیا با ما می آیی
مقصد روشن است
تشنگی ام را
پیش عطش کودکانت
نمی گذارم
فکرش هم
خودم را از خجالت آب می کند
ای تشنه در دریا
جان به فدای لب عطشان تو
هیچ رفته ای
بازنمی گردد
مگر به امیدواری
باید امید داشت
شاید ورق برگشت
هنوز منتظریم