مادرم می کشد نقشی از گل
بر روی قالی تازه خود
می شود قالی تازه انگار
باغی از نقش و رنگ
و ترانه
مادرم قالی کشیده
رنگ در رنگ و بس شاعرانه
- ۰ نظر
- ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۱۲:۵۶
مادرم می کشد نقشی از گل
بر روی قالی تازه خود
می شود قالی تازه انگار
باغی از نقش و رنگ
و ترانه
مادرم قالی کشیده
رنگ در رنگ و بس شاعرانه
شهر آهسته بیدار می شد
کوچه ها
مثل هر روز ساکت
ناگهان خانه ها پر شد از عطر
عطر روییدن روی خورشید
در بهاری ترین بامدادان
عطر خورشید با عطر نرگس
خانه ها را پر از شوق می کرد
ای دل انگیزی شاعرانه
ای پر از شوق و اعجاز و ایمان
در حریم اهورایی دل
وقت آن است
هم پای خورشید
بار از خاک بر دارم اینک
دست من را بگیر ای پر از گل
تا دلم را به دست آرم اینک
صبح فریاد دیدار دارد
با دل خسته ام کار دارد
یک نفر می رسد سبز و ساده
با خودش شوقی از یار دارد
مجمع عاشقان خورشید است
این که سرشار شوق و امید است
با سلامی چنین کریمانه
روز ما روز شادی و عید است
السلام علیک یا ثامن
مهرتان بی کرانه باریده است
دست تان چون حسن پر از مهر است
این کبوتر امید را دیده است
ضامن آهوی دلم باشی
بر دلم شوق عشق پاشیده است
هر کجا نامتان روان باشد
مجمع عاشقان خورشید است
شعرتان
شعر باران ولبخند
شوق تان
شوق آیینه بودن
در مسیر خدا صاف و ساده
رفته از خویشتن می گذشتید
ای دلیران میدان ایثار
ای بزرگان گمنام تاریخ
رستم دشتهای عطشناک
کاوه های عدالت شمایید
نام تان در دل شهر روشن
حرف تان زمزمه دار خورشید
با چراغی فراراه هر نسل
با وصیت که در خون نوشتید
تا همیشه پر از شور و شوقید
ای شهیدان در خون نشسته
لاله های غریبانه ی شهر
ای پر از خاطرات شکسته
ای حماسی ترین شهر ایران
ای نگاه اساطیری تو
با شهیدان هماهنگ بوده
شهر خونین و خرم عجیب است
شعر تو
شعر خونرنگ بوده
ای غریبه ترین شهر این دشت
بویی ازاشنایان تو داری
یا نشانی زغیرت زخورشید
از شهیدان ما حرف داری
رمضان آمد و می گفت که باران با اوست
شوق دیدار گل و عطر بهاران با اوست
در سحر های پر از لذت و سر شار دعا
لحظه های خوش این چشم به راهان با اوست
سفره ای بهر ضیافت بگشود است خدا
که دل انگیزی و این مژده یاران با اوست
کوچه واکرده که تا سمت خدا پر بزنیم
گذر ازخاک و رسیدن سوی جانان با اوست
دست پر مهر و کریمش به مددخواهی ماست
آن که احساس خوش خیل شهیدان با اوست
پدرم منتظرش بود که از راه رسید
در نیایش نظر پاک و غزلخوان با اوست
هر طرف می نگرم حس خوش باران است
رمضان آمد و می گفت که باران با اوست
قرنی از نو رسیده است از راه
قرن خورشید هنگامه ی ماه
قرن آیینه های فراوان
قرن آدینه های گل و جان
هر طرف دل تپشناک بودن
تشنه کام و عطشناک بودن
بوی پایان چشم انتظاری
قرن همراهی و بیقراری
عهد خورشید در جان و دل هاست
منتظر این دل خسته ی ماست
قرنی از جنس توحید و دیدار
منتظر بر ظهور رخ یار
قرن یاس و سپیده است اکنون
قرن تازه رسیده است اکنون
صبح دیدارتان صبح نوروزچون صمیمی ترین بامدادان
مژده ی وصل تان زنده سازد هرچه را هست از خیل یاران
صبح دیدارتان خواهش ماست در تکاپوی دریادلی ها
چون کویری که با خویش دارد چون تمنای مشتاق باران
برف پیری نشسته است اینجا بر سر و روی مان سرد و غمگین
بی تو سر شار اندوه باشد روزهای غم روزگاران
کاش صبحی پر از عید گل ها مملو از عطر نوروز دیدار
از نسیم دل انگیز جوید این دلم مژده ی وصل یاران
ای بهاری ترین شعر هستی ای غزلگفته ی حضرت عشق
صبح دیدارتان صبح نوروزچون صمیمی ترین بامدادان