در طلوع
لحظه های
بی صدای پیش رو
سخت
مشتاقم
بیاید
بانگ دیدار بهار
- ۰ نظر
- ۰۷ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۲۵
در طلوع
لحظه های
بی صدای پیش رو
سخت
مشتاقم
بیاید
بانگ دیدار بهار
می آید
در مه آلوده ترین ثانیه ها
آن گاه که
فتنه های شیطان
خاک را در هم می پیچند
رنج ترانه ها
را درهم تنیده
و به جان دلها می اندازد
در غباری دردآور
ولی او
مردی است
از تبار ذوالفقار
که دستهای نپاک
را از روی جان ها
پاک می کند
او می آید
همرنگ با خورشید
همنفس با بودن
و ما را
با خویش
از گرداب غمواژه ها
به زلالی چشمه های شوق می رساند
بهار همپای اوست
و هر جا پا می گذارد
زمستان غصه را
در هم می شکند
چونان بهمن
دلم از دست غم پر خون شد امروز
وجودم لالۀ گلگون شد امروز
چنان دلداده شد این دل که گویی
رفیق سادۀ مجنون شد امروز
نگاهت با دل ما آشنا بود
هواخواه دلی در کربلا بود
چنان می نالد اشکم به یادت
بیان خاطرات غصه ها بود
بازمی گردد به تهران آخرین دیدار هاست
این سفر پایان سرخ زندگی و کارهاست
شهر تبریز است اینجا میزبان سید است
جمعیت افزون تر از اندیشه هر بارهاست
روی دوش شهر تابوت شهیدان غریب
یادگار عزت عزت سربازها سردارهاست
آخرین ماموریت پرواز تا سمت خدا
آخرین ادراکها در دیدن دلدارهاست
سید سبز خراسانی مرام باصفا
در مسیر بردن مردانۀ آزارهاست
می رود گویا رییسی تا حریم آسمان
بازمی گردد به تهران آخرین دیدار هاست