در چارچوب
لحظه های متراکم
هم پای غم
از گذرگاه عمر
می گذرم
با چشمانی کم سو
و نگاهی امیدوار
سرگیج های فلسفی روشنفکرانه را
باید در باتلاق دنیا فروگذاشت
پرواز نزدیک است
معراج
در همین حوالی است
در حاشیه ی بی تکرارها
- ۰ نظر
- ۱۹ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۲۳
در چارچوب
لحظه های متراکم
هم پای غم
از گذرگاه عمر
می گذرم
با چشمانی کم سو
و نگاهی امیدوار
سرگیج های فلسفی روشنفکرانه را
باید در باتلاق دنیا فروگذاشت
پرواز نزدیک است
معراج
در همین حوالی است
در حاشیه ی بی تکرارها
من همان
طوطی دلخسته ی دیوار
شدم
که به جز نقش
ندارد
به جهان آثاری
من
مست جام لاله
و دل
مست یاد او
این راه رفته
تا به ابد
ماندگاری است
دل می برد نگاه بهاری سر خوشان
جان را نهاده ایم به یاری سرخوشان
ای سرفراز می رسی از کوچه های شهر
در اجتماع شوق نگاری سرخوشان
عکسی گرفته ام ز دلم آن که مانده است
در لابلای خاکسپاری سرخوشان
از راویان خاطره های شکسته ام
از روزهای دار و نداری سرخوشان
از روزهای بدر و ظفر و خیبر و احد
از اشتیاق عشق گذاری سرخوشان
از روزهای سرخ شهادت رسیده ایم
جان را نهاده ایم به یاری سرخوشان
نصیحت کرد
باد و ابر و باران در سحرگاهم
که دنیا می رود
خوش دار الان را
به خرسندی
نامی مانده است
لابلای همه
گمشده ها
او رفته
ما هم در نوبتیم
فقط
باید نوشت
باید سرود
باید به تصویر کشید
پیش از گم شدن
در هیاهوهای هیچ
دیوار باغ ها مانده
تا بهار
با جوانه های نو
از فراسوی حرف ها و برف ها
در صبح گاهی شورانگیز برگردند
دلنگرانی کلاغ ها را
بازگشت پرستویی امیدوار
به پایان می رساند
بهار هم نزدیکی هاست
در دفتر گل سپیده ها جاری بود
احساس خوش شنیده ها جاری بود
همصحبت نور می شدم می دیدم
در بستر دل قصیده ها جاری بود
این شوق نجیب را جدا می دانست
این روح عزیز را رها می دانست
در کرب و بلا با جان گل فهمیدم
دلتنگی عشق را خدا می دانست
در دیده ی من بهار و باران زیباست
یک شعر قشنگ مثل ایران زیباست
این خاک وطن همیشه ارزشمند است
ایران عزیز با شهیدان زیباست
احساس سپیده را بهار آورده
آن شوق ندیده را بهار آورده
او شاعر ماهری است در دفتر خود
این شعر و قصیده را بهار آورده
باید بروی دلا سحر تا باران
با شوق دل و امید اینجا باران
از تشنگی زمین به تنگ آمده ایم
برخیز و بخوان بهار را با باران
دل را به تلاطم خطر می خواند
جان را تبسم سحر می خواند
تا زنده کند نشانۀ ایمان را
ما را به حضور شعله ور می خواند
آنروز پر از امید و ایمان بودیم
هم صحبت لحظه های باران بودیم
در جبهه میان موجی از جوش و خروش
همسایۀ غیرت شهیدان بودیم
در هیاهوی
تمام
هجمه های زرد رنگ
با شما بودن
دلم را
سرخ و زیبا می کند
بادها و یادها
از دیروزهای دشوار
از دیروزهای لبریز از سختی
از رنج های مواج
در بی کران نگاه ها می گویند
از آن لحظات
که نفس های حبس شده
سینه را می شکافتند
تا راهی به بیرون بیابند
از ترس های دلدادگان خاک
ولی در آن میان
مردان خطر
مردان رفتن
مردان خدا
تا بی نهایت می رفتند
دل در طلبت به بی نهایت ها رفت
سرشار ترنم روایت ها رفت
چون عید سعید فطر از راه آمد
ماه رمضان پر از عنایت ها رفت
شبها منتظر
روزها در انتظار
عصر ها چشم به راه
هرچه هست انتظار است
این واژه سنگین
و این باور غریب
کاش برگردی و
کاش به سویت بازگردیم
در قصه جدایی
نقش هزار اشنایی هست
از دلتنگی آدم
تا چشم به راهی حوا
گویا غصه را برایمان نوشته اند
و ما هنوز
در التهاب پدرانه می مانیم
این من و این عیدی امسال من
خوش به حال این دل خوش حال من
بال در بال پرستو ها بخوان
از ترنم ها در آن سو ها بخوان
نغمه خوانی کن شبیه رودها
عشق را بنگر تو صبح زودها
حال من امسال حالی دیگر است
همنفس با لحظه های بهتر است
می رسد اینجا نسیم از راه دور
راه بودن های مردان غیور
من پر از شوق رهایی می شوم
در بهاران کربلایی می شود
عیدی امسال من حال دل است
شادمانی ویژه نو مال دل است
این من و این عیدی امسال من
خوش به حال این دل خوش حال من
هوای عشق دارم چون پرستو
ببین چشم انتظارم چون پرستو
پس از این سخت ایام هجرت
پر از شوق بهارم چون پرستو
شب غمگین و من چشم انتظارم
هوای دیدن خورشید دارم
پس از دی ماه سرد و پر هیاهو
نشسته منتظر بهر بهارم
ایستاده در طریق سرخوشی
یادگار مردهای بی نشان
یادگار سروهای سرفراز
ایستاده هجوم حادثه
در هبوط واژه ها
در تکلم نجیب بی قرار منتظر
در حدود همدلی
در حضور عاشقی
چفیه ای به دوش
بی خیال حرف های پشت سر
در گذر
از زمان سخت و سرد
ایستاده با صفا
در راهی
به سمت عبور
مانده بود
در کدامین معبر
ترانۀ رهایی را بخواند
به گمنامی لبخند زد
در هجمه های بی امان
ناگهان
شد مسافر آسمان
بعد از آن
تا همیشه ماندگار
چون بهار
مانده است
و نام او
شد قرین زندگی
گرچه گمتام است او
می شود
از لابلای برگهای
خسته تقویم تاریخ و زمان
یادها
را زنده و سرشار دید
یادهایی
مملو از فریادها
احساس ها
از نشان از بی نشان
از سفر در بی کران
از حماسی مردها زنده دل
در شب طولانی هجرت به سمت آسمان
می شود بعد از گذشت سالها
همچنان
در امتداد حرفها
نقش های تازه ای ترسیم کرد
ای کاش پر از امید فردا باشیم
هم لهجه ی بی کران دریا باشیم
ای اهل نظر به هوش می باید بود
عید علوی به یاد مولا باشیم
در بهاری تازه من
چشم انتظار
یک خبر
می رسد
نوروز نو
از سمت کعبه
پر امید
با نماز و با وضو و مهر و
با اعمال خوب
خوب باشی
از هواداران حیدر می شوی
بخوان ای دل تو از شیدایی گل
دمی از لحظه ی زیبایی گل
تجلی یافته عید از عزیزان
بهار اینجاست در تنهایی گل