فردای شیدایی
پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ق.ظ
رها کن ای دل اینک این سر و سودای شیدایی
که پایانی نمی بینم براین فردای شیدایی
هرآن کس رفت باگل از خودش نامی به جا مانده
نمی دانم چه می ماندبه جا بر جای شیدایی
نظر کن بیکران تا بیکران حرف غزل باشد
که می گوید که رفته یکنفس همپای شیدایی
من از مجنون فرتوت وغریب عشق پرسیدم
فقط می خواند شعری خسته از لیلای شیدایی
عطشناکم به امیدی که با جرعه سیرابم
چه سازم خون دل پر گشته در دریای شیدایی
تورا تاب وتوانی نیست ای دل در سرای غم
رها کن ای دل اینک این سر و سودای شیدایی
- ۹۶/۰۹/۳۰