غزل هشتم عشق
پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۳۴ ق.ظ
در نگاهم عطش سادۀ باران ها بود
حسی از سمت دل انگیز خراسان ها بود
قلعه ی نور خداوندی اعجاز و امیدی
ریشه در حب علی داشت که ایمان ها بود
شوقمندانه به دیدار امید است مرا
گرچه راه سفر از خار مغیلان ها بود
گوشۀ صحن رسیدیم من و دل، بیدل
وقت باریدن واگویۀ ویران ها بود
جرعه نوشی زکف بادۀ سقای طلا
آرزوی من از آن لحظۀ حیران ها بود
شاعری همنفس آهوی دشتم که مرا
مدحت و عشق رضا در همه دیوان ها بود
چه شهیدان که گرفتند شهادت نامه
گوشه صحن پر از سرخی پایان ها بود
هر زمان یاد تو کردم غزل هشتم عشق
حسی از سمت دل انگیز خراسان ها بود
- ۰۳/۰۶/۲۹