قاری قرآن غریب
شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ب.ظ
داشتم توی اینتر نت می گشتم یک غزل قدیمی از خودم پیدا کردم
بید مجنون شده در زلف پریشان غریب؟
آه جا مانده در آن عرصه ایمان غریب
خیزران را نبود طاقت ماندن دیگر
تا که خورده است ببین بر لب و دندان غریب
روزها حسرت داغی است چنین جان فرسا
روزها در عطش آن لب عطشان غریب
در همان اوج غم انگیزی افکار یزید
خلق محزون تو شد قاری قرآن غریب
کهنه پیراهن و انگشتر و انگشت کجاست؟
مانده ای هم نفس ریگ بیابان غریب
آب از فرط خجالت به خدا می میرد
تا شنیده است به جان ناله هجران غریب
تو روی نیزه و زینب به هواداری عشق
وای بر ان شب و آن شام غریبان غریب
آتش خیمه دل سوخت که فریاد کشید
بر سر نیزه ببین قاری قرآن غریب
[ دوشنبه پنجم تیر ۱۳۹۱ ] [ 10:59 ] [ مهدی طهماسبی دزکی ]
- ۹۵/۰۱/۰۷