می ریزم
چون برگ پاییزی
وقتی که می بینم
با خاک همراهی
درپیش من اینجا
از جا نمی خیزی
- ۰ نظر
- ۰۸ آذر ۹۶ ، ۰۸:۳۵
می ریزم
چون برگ پاییزی
وقتی که می بینم
با خاک همراهی
درپیش من اینجا
از جا نمی خیزی
لذت بودن با تست
که در
جان و دل است
خواه در خاک ترا بینم
خواهی
افلاک
من چه گویم که دگر طاقت گفتار نماند
اشک در چشم من این چشمه خون بار نماند
آن چنان غبطه پرواز به جان مانده
درد در وسعت جان من غمدار نماند
گفت با من که به همره من و یاران است
وای او از چه بر این وعده وفادار نماند
یوسف مصر خطر رفت وبه خورشید رسید
دل من مشتری اش بود به بازار نماند
بگذر ای دل تو در این حسرت غمدیده که شد
آتش آلوده به دردی که خریدار نماند
آن قدر غصه مرا در غم او ویران کرد
اشک در چشم من این چشمه خون بار نماند
ذکر گل از لب غمدیده بلبل نگرید
حسرت خسته ما در سفر گل نگرید
اشکها در پی هم بر رخ جا مانده
گونه ها را همه در حالتی از پل نگرید
بگذارید که غصه خود جان بدهیم
به تجلی کده رنج وتحمل نگرید
در هیاهوی زمین و رفت پرواز رسید
قدرت عشق در اعجاز توسل نگرید
هرچه پیش آمده ما را رنج کش دورانیم
درد را در دل ما خسته در کل نگرید
بعد پرپر شدن لاله های گمنام غریب
ذکر گل از لب غمدیده بلبل نگرید
با ذکر غریبانه خورشید رها شد
انگار رفیق دل نومید رها شد
ای ماه من وماه دل آرای دیارم
دلتنگی خود را به گویم که چه دارم
ای سروی به خون خفته من خیز برادر
ای لیلی آشفته ی من خیز برادر
برخیز بخوان روضه تنهایی خورشید
لب تشنگی و غیرت دریایی خورشید
برخیز رفیقان تو از راه رسیدند
از کوچه غمدیده به ناگاه رسیدند
ای ماه من ای طلعت غمدیده این شهر
ای دل زهمه برده وببریده این شهر
برخیز مرا باخودت از شهر رها کن
ما را به سوی خویش شهیدانه صدا کن
ما چشم به راهیم وغریبیم غریبه
سرمست ز احساس نجیبیم غریبه
برخیز که این شهر به دلتنگی ما شد
با ذکر غریبانه خورشید رها شد
برخیز رفیقم که هم آوای توهستیم
ما منتظر آن قد وبالای تو هستیم
ای حسن تو هم رتبه گلهای شقایق
دلتنگ قد سرو دل آرای تو هستیم
رفتی تو از این خاک به پرواز رسیدی
مبهوت در آن چهره زیبای تو هستیم
برخیز بخوان روضه دلتنگی مادر
ما محو تو وغرق تماشای تو هستیم
منظومه دلتنگی ما را تو نظر کن
بنگر که چسان مانده وشیدای توهستیم
باور نکنم رفتن خونین ترا من
ما منتظر آن قد وبالای تو هستیم
چشم در راهم که باز آید خبر از کوی عشق
جان فداسازیم ما در مقدم نیکوی عشق
می رسد مردی یک دنیا به دستش می شود
هم عطشناک گل و هم عاشق دلجوی عشق
با امید دیدنش هر صبح برخیزم به شوق
زنده می گردد دلم هرلحظه ای با بوی عشق
هر طرف دیدم به عشق دیدن رویش شده
ذره ذره از زمین تا آسمان رهپوی عشق
چون به آدینه رسم آرامش من می رود
چشم در راهم که باز آید خبر از کوی عشق
می رسی از کوی جان درخون تپیده آشنا
در سحرگاهی که دلتنگم سپیده آشنا
دوستانم را خبر کردم که می آیی زراه
ای به راه عشق دست از تن کشیده آشنا
راه رفتن تا خدا همواره هم آسان نبود
در ره رفتن دل از دنیا بریده آشنا
از شما باید پرسم شوق این مقصد کجاست
ای رها ازخویش تا مقصد رسیده آشنا
دفتر شعرم همه تقدیم یاران من است
یک غزل یک مثنوی با صد قصیده آشنا
می نشینم با غمی در سینه ام آتش گداز
می رسی از کوی جان درخون تپیده آشنا
دلتنگی ام را باتو
قسمت می کنم
برگرد
ای عشق
ای آشنای دردهایم
درغریبی های من
ای مرد
ای عشق
زخود بگذشت با حق آشنا شد
زقید وبند خاکی ها رها شد
شبی در لحظه های بی نشانی
رفیقم زائر خون خدا شد
نمی دانم چه سان تنها بمانم
غریب لحظه فردا بمانم
دعا کردند یاران غریبم
که من با ذکر یازهرا بمانم
رفیقم می شناسد دردها را
دل غمدیده و شبگرد ها را
شهادت نازشستت جانم ای جان
تو گلچین می کنی این مردها را
تبسم بر لبش گل کرد آنجا
به عشق حق توکل کرد آنجا
گذشت از خاک تا پرواز پر زد
به آل اله توسل کرد آنجا
رفیقم با ملائک آشنا شد
زهرچه غصه می دانم رها شد
مرا آتش زده با رفتن خود
خودش اهل دیار کبریا شد
هنوزم باورش مشکل رفیقم رفته از دستم
ببین بغض گلویم را که با اندوه بنشستم
رفیقم خنده ای بر لب رها تا کهکشان رفته
فراتر از دیار خاک تا نه آسمان رفته
نشسته بر رخم برف غم واندوه این دوران
بسوزم یا بسازم که از دستم جوان رفته
دلم در حالت انکار مانده بی نوا ای دل
نمی داند رفیقش بی صدا وناگهان رفته
بسوز ای دل که جاماندم من از این قافله دردا
دریغا دوستانم یک به یک با شوق جان رفته
نمی دانم به توصیفش چه گویم ای دل غمگین
بگو از لیلی لیلا بگو از خسروی شیرین
هنوزم باورش مشکل رفیقم رفته از دستم
(بسم الله الرحمن الرحیم )
«انا لله وانا الیه راجعون :بدرستى که ما از خدائیم و بازگشتمان بسوى اوست »
با
درود وسلام برپیامبران وامامان وحضرت حجت بن الحسن حضرت مهدى (عج ) ونائب
برحقش بنیانگذار جمهورى اسلامى به رهبرى پیامبرگونه او حضرت امام خمینى وبا
درود وسلام برتمامى شهیدان ازصدر اسلام مخصوصا حسین بن على (ع ) تا بحال
وسلام ودرود بر تمام رزمندگان در جبهه ها وبادرود برتمام خانواده شهیدان
وبا درودوسلام فراوان به خانواده عزیزم پدرومادر وبرادرانم وصیت نامه خود
را آغازمیکنم .من مالى ندارم که به کسى یابه اسلام اهدائى کنم اما تنها
چیزى که در وجودم بود فقط جان من بود که توانستم این جان رادر اختیار اسلام
عزیز بگذارم ودوسه پیامى دارم که اولین پیام به
خانوادهخودماستوخوشاشماپدرومادر که چنین فرزندى رابه سن بلوغ رساندید
وبه یارى اسلام فرستادید وشما اى پدر ومادر عزیزم ناراحت نباشید شما خدمتى
بزرگ به اسلام کرده اید .پیامى به شما دارم اینکه نباید شما پس ازشهادت من
ناراحت باشید .شما اسلام را یارى کنید نگذارید خون شهداء پایمال شود
.وهمانطور که رزمندگان عزیز در جبهه ها خون پاکشان را اهدائى اسلام عزیز مى
کنند شما مسئولید که نگذارید خون ماودیگربرادران پایمال شود .پیامى که به
ملت ایران وشهر خودمان دارم این است که اى مردم مستضعف ایران شماباید
نگذارید خون عزیزان خود هدربرودشمابایدازهرگونه بى حجابى وغیره در
شهرستانها جلوگیرى کنید .کمى اى خواهران بى حجاب فکر کنید ببینید که
برادران مادر جبهه ها براى چى شهید مى شوند آیا نه فقط براى اسلام است شما
خواهران مسئولیددرقبالیکایک خون این شهیدان .ویکى دیگر ازپیامهاى من
ایناست که اى مردم در بین نمازها امام عزیزمان را دعا کنید
.دعا،دعا،دعا،تنها دعا را از یادتان نرود واین همان پیامى است که براى
خانواده عزیز خودم هم دارم .من از پدر ومادرم مخصوصا مادرم حلالیت مى طلبم
.ازبرادرانم وخواهرم وعمو وزن عمو وتمام خویشان حلالیت مى طلبم .اگر در
خانه من تندخوئى یا بد رفتارى داشتم مى بخشید .ازتمام همسایگان حلالیت مى
طلبم .
خداحافظ----خدانگهدار
علیرضا جیـــــــــــلان
باز امشب نفسم یاد شهیدان کرده
یاد لبخند غریبانه ی جیلان کرده
خبری آمده یکباره که حیرانم کرد
گسل زلزله ای بود که ویرانم کرد
دست دردست خطر رفت به خورشید علی
گشت از خیل غیورانه امید علی
لحظه ای خاطره ها را به تماشا ماندم
باورم نیست که رفتی تو به حاشا ماندم
یار من همقدم و هم نفس دیرینم
لیلی ام خسروی دل نقش گل و شیرینم
آنکه صد سلسله دل بود به همراهش رفت
به تمنای نفسهای سحرگاهش رفت
باز امشب هوس گریه عیان کرد مرا
سوخته جان ودلم سوخته جان کرد مرا
یادگار از تو همین دلشده راهی است مرا
سوخته بال وپری گرم نگاهی است مرا
خیز ای سرو دل آرای رفاقت برخیز
موج در موج هم آوای صداقت برخیز
خسته ام در دل من آتش جانکاهی هست
کاش گویند که تا منزل تو راهی هست
باز امشب نفسم یاد شهیدان کرده
رها در غصه هایم کرد این دل
به غصه مبتلایم کرد این دل
چه گویم از رفیق نیمه راهم
میان ره رهایم کرد این دل
سرودم بیقراران را دوباره
نگاه غصه داران را دوباره
به یاد روزهای کودکی من
نوشتم باد وباران را دوباره
رهایم مکن ای تمام بهار
در این صبح دلخسته بی رمق
منم چشم در راه خورشید عشق
بخوان بر دلم حس و حال مرا
صدا می زنم
در فراسوی این حس و حال دروغین
که خورشید می آید از راه دور
ومهمان دلهای ما می شود
سحرگاه یک جرعه نور
بیاساقی امشب می نو بیار
ترنم به جان ودل ما ببار
بیا آتشین آب فرزانه سوز
به امید مستانگی های روز
به ما ده که سرمست نام گلیم
همه همدل و هم مرام گلیم
به ما ده که یاران جان داده ایم
حریفان جام ومی وباده ایم
بیا ساقیا آتشین می بیار
به یاد حریفان صبح بهار
دلم را می نویسم همنفس با صبح وشیدایی
به امید تو می مانم که از این کوچه بازآیی
تو ای مجموعه حسن و ملاحت ای مه تابان
به قربان نگاه تو چو قامت را بیارایی
تو می آیی و دل مجنون چشمان تو می گردد
تو ای لیلاترین در کوچه باغ حسن و زیبایی
دل من جرعه نوش حس سرمست تو می گردد
دل انگیزی و زیبایی عجب حسن دل آرایی
پس این سالهای خسته ووابسته غربت
عطشناک توام ای یوسف گلهای زهرایی
به امیدی که از این کوچه های خسته برگردی
دلم را می نویسم همنفس با صبح وشیدایی
روزهای خسته پاییز
تشنه تر از پیش می گذرند
ودراین آبان بهاری
دلتنگ گریه آسمانیم
چشم به راه
صادراتم همه لبخند وخوشی
وارداتم همه اندوه وغم است
به گمانم که کسی می گوید
هرچه غم آمده بر بنده کم است
صبح با خنده خود
می رسد و از ره و می گوید که
نگران شب و این ظلمت بسیار مباش
آخر کار به دست خورشید
نور در گیتی خاکی پخش است
با امید بسیار
چشم درراه رهایی باش
یادتان باشد که در راه حرم
ماندگان از راه را یاد آورید
در حریم حضرت ارباب عشق
عاشقان ماه را یاد آورید
زمان اندوهناک و دل غمین است
پر از غصه سراپای زمین است
به یاد کاروان زخمی عشق
بسوز ای دل که امروز اربعین است
بازبر می خیزم از راهی غریب
مانده ام با حس دلخواهی غریب
می رسی از راه و دل گوید به من
ای عجب ماهی و همراهی غریب
روزهای خسته ی پی در پی غمگین وسرد
بی حضور سبزتان بسیار مشکل می روند
مرا با خاک یکسان کرد
وقتی رفت از دستم
جوانی را
زکف دادم
نمی دانم
چسان ماندم
ماچشم به راهان بهاریم ونترسیم
از باد خزان و شب تار و غم بی حد
آدینه ای از جانب حق بانگ برآید
چند وقتی است که حسابی درگیر تصحیح و آماده سازی چند مجموعه شعر از شاعران گمنام و کمتر شناخته شده هستم و واقعا شرمنده دوستانم که همراهشان نبودم
انشالله بعد از این در این پاییز بهاری که در نیمه آبان هستیم و هنوز نمی باران نباریده بیشتر در خدمت عزیزان خواهم بود
دلم را دست حق دادم وگفتم حق به همراهت
روانشد تا به سمت کربلای آشنایی ها
بهانه می کنم
روزهای سادگی را
روزهای سرخوشی وهمدلی
در بازیهای رنگارنگ
در هجوم واژه های نجیب
دلتنگم
ازخاک نبود
آن بی ادعا مرد
از پرواز بود
در گمنامی ماند
رفیق روزهای حماسه
باشهیدان
در نخستین روز مهر
در مدرسه عشق
مشق سربلندی و عزت
را باقلم شوق تمرین می کنیم
باشهیدان هستیم
می روم اما
دلم اینجاست
در گوشه گوشه دبستان
در لحظه های یکرنگی و سرخوشی
دربین مدادهای قد ونیم قد
در لابلای برگهای دفتر 40برگم
می روم اما
با زنگ مدرسه برمی گردم
با موهای تراشیده
با لباسهای قدیمی ام
مهرماه
ماه مهرورزی سادگی و همدلی هاست
عطش باهم بودن کودکانه
لذت در کنار هم بودن شوق آفرین است
این روزها دلتنگ مهرم
به نام خداوند جان آفرین
امروز انشاالله بعد از 251 روز فعالیت از سنگر سابقم به عرصه جدید فعالیت منتقل خواهم شد یاعلی مدد