رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

سلام خوش آمدید

۵۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

ذکر گل از لب غمدیده بلبل نگرید

حسرت خسته ما در سفر گل نگرید

اشکها در پی هم بر رخ جا مانده

گونه ها را همه در حالتی از پل نگرید

بگذارید که غصه خود جان بدهیم

به تجلی کده رنج وتحمل نگرید

در هیاهوی زمین و رفت پرواز رسید

قدرت عشق در اعجاز توسل نگرید

هرچه پیش آمده ما را رنج کش دورانیم

درد را در دل ما خسته در کل نگرید

بعد پرپر شدن لاله های گمنام غریب

ذکر گل از لب غمدیده بلبل نگرید

  • مهدی طهماسبی دزکی

با ذکر غریبانه خورشید رها شد

انگار رفیق دل نومید رها شد

ای ماه من وماه دل آرای دیارم

دلتنگی خود را به گویم که چه دارم

ای سروی به خون خفته من خیز برادر

ای لیلی آشفته ی من خیز برادر

برخیز بخوان روضه تنهایی خورشید

لب تشنگی و غیرت دریایی خورشید

برخیز رفیقان تو از راه رسیدند

از کوچه غمدیده به ناگاه رسیدند

ای ماه من ای طلعت غمدیده این شهر

ای دل زهمه برده وببریده این شهر

برخیز مرا باخودت از شهر رها کن

ما را به سوی خویش شهیدانه صدا کن

ما چشم به راهیم وغریبیم غریبه

سرمست ز احساس نجیبیم غریبه

برخیز که این شهر به دلتنگی ما شد

با ذکر غریبانه خورشید رها شد


  • مهدی طهماسبی دزکی

برخیز رفیقم که هم آوای توهستیم

ما منتظر آن قد وبالای تو هستیم

ای حسن تو هم رتبه گلهای شقایق

دلتنگ قد سرو دل آرای تو هستیم

رفتی تو از این خاک به پرواز رسیدی

مبهوت در آن چهره زیبای تو هستیم

برخیز بخوان روضه دلتنگی مادر

ما محو تو وغرق تماشای تو هستیم

منظومه دلتنگی ما را تو نظر کن

بنگر که چسان مانده وشیدای توهستیم

باور نکنم رفتن خونین ترا من

ما منتظر آن قد وبالای تو هستیم

  • مهدی طهماسبی دزکی

من فدای بانوی غمدیده ای اما صبور

عمه گل آشنای لحظه های بی کسی

  • مهدی طهماسبی دزکی

چشم در راهم که باز آید خبر از کوی عشق

جان فداسازیم ما در مقدم نیکوی عشق

می رسد مردی یک دنیا به دستش می شود

هم عطشناک گل و هم عاشق دلجوی عشق

با امید دیدنش هر صبح برخیزم به شوق

زنده می گردد دلم هرلحظه ای با بوی عشق

هر طرف دیدم به عشق دیدن رویش شده

ذره ذره از زمین تا آسمان رهپوی عشق

چون به آدینه رسم آرامش من می رود

چشم در راهم که باز آید خبر از کوی عشق


  • مهدی طهماسبی دزکی

می رسی از کوی جان درخون تپیده آشنا

در سحرگاهی که دلتنگم سپیده آشنا

دوستانم را خبر کردم که می آیی زراه

ای به راه عشق دست از تن کشیده آشنا

راه رفتن تا خدا همواره هم آسان نبود

در ره رفتن دل از دنیا بریده آشنا

از شما باید پرسم شوق این مقصد کجاست

ای رها ازخویش تا مقصد رسیده آشنا

دفتر شعرم همه تقدیم یاران من است

یک غزل یک مثنوی با صد قصیده آشنا

می نشینم با غمی در سینه ام آتش گداز

می رسی از کوی جان درخون تپیده آشنا

  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگی ام را باتو

قسمت می کنم

برگرد

ای عشق

ای آشنای دردهایم

درغریبی های من

ای مرد

ای عشق

  • مهدی طهماسبی دزکی
بایگانی
آخرین مطالب