به پایان می رسد
این دفتر
اما
داغ گل
اینجا
درون سینه تفدیده
گویی
تازه می گردد
- ۰ نظر
- ۳۰ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۴۲
به پایان می رسد
این دفتر
اما
داغ گل
اینجا
درون سینه تفدیده
گویی
تازه می گردد
دلتنگ شدم برای یاران اینک
در کوچۀ سرخ بی قراران اینک
ای دیده به یاد عاشقان خورشید
برخیز و بخوان به سبک باران اینک
احساس غریب مانده در سینه شده
همصحبت این وجود بی کینه شده
خورشید زمان برآی از مغرب جان
دلتنگی من شبیه آدینه شده
دلتنگ می شوم چه غریبانه، آفتاب
برگرد ای امید من ای شوق انتخاب
ای سبز سرفراز دلیر شکوه گل
دلگیر گشته ام ز همه درد و اضطراب
من در مسیر دیدن تان در قرار عشق
چون تشنگان مرز عطش،عاشقان آب
دلتنگ روزهای خوش رفته ام هنوز
چون ابرهای در گذر لحظه های ناب
آن روزها که در ترنم غمگین ندبه ها
دل بود در حضور عطشناک در غیاب
هر روز در فراق تو آدینه ای شده
دلتنگ می شوم چه غریبانه، آفتاب
در گوشۀ خرابه گل کرد یک گزاره
امشب قرار نو داشت خورشید با ستاره
یک ماه و اندکی آخر مدت زمان دوری
بوسید روی خورشید با حسرتی دوباره
تفسیر راه غمگین تعبیر درد بسیار
می گفت با کلام و می گفت با اشاره
او با ترنم اشک احوال خویش می گفت
او مانده بود و بودنئد جمعی بر او نظاره
می گفت جان بابا بر صورتم تو بنگر
هم جای سیلی اینجاست هم نیست گوشواره
هم درد لحظه ها بود با غصه هم نوا بود
خورشید روی نیزه با قلب پاره پاره
دیدم رقیه افتاد در گوشه ای غریبه
امشب قرار نو داشت خورشید با ستاره
شبیه باد و باران گریه می کرد
چو ابری در بهاران گریه می کرد
رفیق لاله ها اینک وداع
وداع سرخ یاران گریه می کرد
در هیاهوی زمان
در هجمههای
این و آن
گوشه ای آرام و ساکت
آرزوی
دل شده
من از شنبه به فکر یک تماسم
که می گیرم تماسی را دوباره
ولی سید جوابم را نداده
قلبم می شود زین کار پاره
در دیدۀ عشق ژاله ای پرپر شد
گفتند همه سه ساله ای پرپر شد
از باد صبا سحر شنیدم می گفت
در کنج خرابه لاله ای پرپر شد
احساسی خوشی به نام باران دارم
من زمزمه امیدواران داران دارم
ای عشق بخوان به نام مردان خطر
در سینه خود نشان یاران دارم
من یار و نگار را به مقتل دیدم
آن ماه دیار را به مقتل دیدم
در زیر هجوم دشنه های پاییز
آن روز بهار را به مقتل دیدم
احساس امید را خدا می بخشد
شوقی به تمام لحظه ها می بخشد
از جانب مغرب نگاه دل ها
می آید و عشق را به ما می بخشد
همصحبت لحظه های بی کینه منم
از نسل غیور سرخ دیرینه منم
برگرد امیدمن بخوانم از چشمم
دلتنگ تر از غروب آدینه منم
دلتنگ زمین و آسمان ها شده ام
همرنگ غریب دل ، غزلخوان شده ام
من منتظرم به من بگویند به شوق
من زائر سید شهیدان شده ام
آن شوق نجیب یک نفس رفت ز دست
آیینۀ مهر و سادگی بود شکست
ز آن سرو رشید پاسدار اسلام
یک عکس غریب ساده در حجله نشست
دل در غم سوگ مرد مهتاب نشست
در دیده نشان جوشش آب نشست
امروز شهید عرصۀ پیکار است
رزمندۀ زنده ای که در قاب نشست
باورش هم سخت است
در اوج گرما
عطش را
از پای درآوری
آن گاه که
در هجوم تیرها
در هبوط رنج ها
و در گاهشمار پرواز
از خاک به رفتن رسیدی
و من هنوز در شگفتم
در ساحل غم هایم
تنها یکی مانده
که هرشب
مرا به نام کوچکم
می خواند
و طنین صدایش گویی
منم در بی کرانگی ام
نمی دانم کیست
یک نفر
یک سایه
یک ابهام وتردید بی پایان
هرچه هست
منم
و ردپایی از خودم
که در وجودم نفس می کشد
یک نفر
می خواند از رفتن
به سمت آفتاب
من دلم راهی شده
همپای او تا کوی دوست
آن قدر
آرام از این کوچه ها
رد شد که ماند
در نگاه ساکتم
تنها ردی از پای او
۱۷ مرداد هر سال روز بزرگداشت خبرنگار است .
روزی پر از شمیم خوش بودن های واقعی و حضور در عرصه های مختلف که نشان دهنده لحظات پر از بیم و امید سرشار از انرژی مضاعف و دلهره های خاص خودش است .
روز خبرنگار نماد و نمود امیدآفرینی، تلاشگری، همراهی و در عین حال مطالبه گری است
روز خبرنگار روز گرامیداشت ظرفیتهای بی بدیل مردمی بودن، همدلی،شوق به پیشرفت و دیدن لذت رفتن به سمت تعالی است .
خبرنگاران واقعی پیام آوران زیست سربلند و زندگی توام با عزت و حکمت هستند که در سپهر اندیشه امام و رهبری معظم جایگاه ویژه و کارآمدی دارند که حضورشان به مثابه یک نقش اجتماعی با کارکردهای خاص و همیشگی است که فریادگر خواسته های مردم و انعکاس دهنده خدمات نظام مقدس جمهوری اسلامی اند.
اکنون بر خویش فرض می دانم فرارسیدن این روز را به جامعه مطبوعاتی، اهالی قلم و رسانه ، خبرنگاران عرصههای حقیقی و مجازی تبریک و تهنیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال برای همه کنشگران خبر و رسانه سلامتی ، سربلندی ،شادکامی و بهروزی را مسألت نمایم
مهدی طهماسبی
دبیر شورای فضای مجازی و رئیس گروه فرهنگی و رسانه ای اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان
می رسد صبحی به رنگ اشتیاق بی حدود
زنده می مانم به امیدی که از شب بگذرم
نقشی ز نگار می رسد برخیزید
آن یکه سوار می رسد برخیزید
ای زنده دلان به یمن نام خورشید
هنگام بهار می رسد برخیزید
صبح گاهان
چشم در راه
نویدی تازه ام
کز کران سربلندی
بشنوم آواز نور
وقت خونخواهی اسماعیل شد
نوبت پایان اسرائیل شد
وقت غوغای غیورانه رسید
موسم بیداری سجیل شد
ابرهه باید که در هم بشکند
فصلی از هنگامه ی سجیل شد
وقت آن شد که فرعون زمان
غرق در موج و خروش نیل شد
فرصت آماده بهر انتقام
بهر خون عاشقان تعجیل شد
می نویسم نبض صهیونیستی
وقت عزت شد که آن تعطیل شد
حاج قاسم می کشد شوری دگر
وقت خونخواهی اسماعیل شد
تنفیذ شده بترس از بدگویی
بگذر تو ز کینه و عداوت جویی
این امر ولایت است تکرار مکن
دیگر تو چرا ز کینه ها می گویی
در کوچه ی درد سینه ای غمدیده
آرام به نشان غصه ای باریده
از خدعه ی دشمنان صهیون دیدم
میلاد عزیز ما به خون غلطیده
ثبت خواهد کرد
به رنگ بی رنگی
نقشی از بودنت را
زمانه
درآن وقت که تو
فراتر از خویشی
فراتز از واژه های سخت
آن سوتر از خودخواهی های روزمره
و مردگی های بی حدود
و تو
خواهی ماند
در میان تلنباری از یادها
در طلوعی دیگرگون
در هیات
نقشی مبهم
بر نامواره ای بر سنگ
و اشاره ای هم پا با
رنگ بی رنگی
در تمام خاطرات
بی صدای
کوچه بود
نقشی از رفتن
به سمت آسمان وصل
دوست
پرپر شدند یاران
در جبهه های تشنه
انگار داشت پیوند
با کربلا
دوباره
در طلوع
خسته ای
دور از تمام شوق ها
باز هم
چشم انتظار
صبح دیدار گلیم
بعد از ابراهیم اسماعیل هم در خون نشست
اشک اینک بر نگاه ساکت مجنون نشست
در دل تهران ما نوشید جام وصل را
غرقه در خون از نفوذ دشمن صهیون نشست
آن حماسی غیرت آزادگی دلدادگی
در شب تنهایی اش با غصه ای مقرون نشست
در نگاه امت اسلام اشک سرخ شد
اشک اینجا گوییا همپایه با کارون نشست
بانگ بردارید فصل انتقام لاله هاست
واژه هایم یک نفس با لاله ی گلگون نشست
شد هنیا بر هنیه جرعه نوشی وصال
بعد از ابراهیم اسماعیل هم در خون نشست
نگاه ساکت بازار دردم
پریشان خاطر از آثار دردم
نشانی مرا از غم بجویید
من آن منظومۀ غم دار دردم
خون خفتگان خاکید
آرام و
بی هیاهو
گردان سرخ غیرت
ای رفته سمت خورشید
پایان شب سیه سپید آمده بود
با تیغ سخن ،جنگ یزید آمده بود
سجاد برای یاری دین خدا
با لشکری از خون شهید آمده بود
سر نامه را می دهم فر و زیب
به نصر من الله فتح قریب
در این آیه نام جهان گستری است
که نام خوشش زیب هر دفتری است
سرآغاز کلام و ابتدای سخن سلامی معطر چو زلفین یار سلامی مفرح چو باد بهار را در این روزهای گرم تقدیم حضور شما عزیزان می کنم
بر خویش می بالم که به نمایندگی از مجموعه اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان به عنوان مهم ترین دستگاه اجرایی تصمیم ساز فرهنگی در این همایش ارزشمند در خدمت شما ارجمندان دانشور و فرهیختگان گرانمایه هستم و در کوتاه سخن در خصوص ادبیات آیینی و زنده یاد آ داراب رییسی باید بگویم
باور دینی و ادبیات آیینی همزاد زبان وادبیات فارسی است و دیرینگی آن بر کسی پوشیده نیست و در استان چهارمحال و بختیاری به حق آن را سرزمین هزار شاعر می نامم قدیمی ترین مکتوبات در دوره اتابکان لرستان قرن ششم بن مایه ای مذهبی و مرتبط با امامزادگان واجب التعظیم این استان دارند و کهن ترین نوشته های مستند رسمی از حسن نافچی در اواخر قرن هشتم و میرزا محمد مقبل قهفرخی شاعر قرن نهمی به جا مانده و در طول شش سده حیات ادبی مستند موجود استان یکی از رویکردهای مهم شاعران و نویسندگان در دوره های مختلف پرداختن به یاورداشت ها و اندیشه های آیینی و مذهبی شیعه دوازده امامی است.
در خصوص استادم زنده یاد خاکی نهاد آداراب رییسی بختیاری باید بگویم ایشان شخصیتی چند وجهی داشتند شاعر، نویسنده ، روزنامه نگار ، پژوهشگر ، فعال فرهنگی و اجتماعی و در یک کلام معلم فرهیخته و اخلاق مدار بود.
وی مدیرمسئول نشریه وزین کهرنگ و از شاعران نسل طلایی همراه انقلاب اسلامی در دهه شصت که علیرغم کمبوودهای آن روزگار و جنگ تحمیلی در راه استعدایابی و بارور ساختن استعداد ادبی نسل جوان از جان و دل کوشید وی شعر گویشی را همسو و همراه با اهداف متعالی انقلاب اسلامی به کار گرفته و در حوزه سرود یکی از نام آوران عرصه گویشی در سطح ملی به شما می روند . خلاقیت ف خاک نهادی، بهره گیری از زبان هنر و حضور اجنماعی و مردم داری ازآن زنده یاد شخصیتی تایرگذار در عرصه فرهنگ و ادب ساخته که اثراتش تا سالیان سال اثربخش و کارآمد خویش را نشان می دهد .
دلبری کردن
فقط
در مختصات نام تست
هر که غیر از تو
بگوید
باطل اندر باطل است
حس و حالی است
که در این بیت
ترا می جویم
ای همه
شعر من و
شور من و
امیدم
چقدر سخت شود حال من و حال زمین
همه آشفته بود قرعه امسال زمین
چشم در راه توام منت تو امن دلم
ای همه هستی من کعبه آمال زمین
روزها می گذرد در هوس دیدن تو
دل من هست به سوی تو به دنبال زمین
منتظر مانده ام و مثنوی وصل شما
می شود باعث شوق من و اقبال زمین
عهد من با تو شود صبحدمان چون تجدید
پر ز عرفان و حماسه شود احوال زمین
کاش می آمدی آدینه به دیدار دلم
چقدر سخت شده حال من و حال زمین
پیر در پیر چو شد آخر پیرانه سری
چه به دنبال کشد غیر غم و دربه دری
عارفی آمده تا ناز طبیبی بکشد
چه غم انگیز بود رنج به رنج دگری
بگذر از خاک و مخواه از در ایشان چیزی
آبرو می بری و زآبرویت هم گذری
در چروکیده زمانی که رسد بانگ رحیل
مانده در خاک چرایی به تمنا نپری
در چهارراه یاد
در کوچه باغ خاطرات زندۀ دیروز
دنبال نقشی نو
از حس و حال گمشده
در رمل های داغ غمگینم
آنجا که باران داغیاد سرخ یاران است
آنجا حماسی دل
همرنگ دریایم
در جستجوی نور
همپای فردایم
من که در اندیشه
دیدارتان
جامانده ام
زائر کوی دل انگیزان شم
در یادها
اینک بهانه جوی دیدار روی یارم
من در حوالی صبح همواره بی قرارم
از شام تا سحرگاه با ناله و غم وآه
همصحبتیم و همراه وقتی که غصه دارم
گرمای وحشی شهر سوزانده استخوانم
من بیقرار صبحم همریشه با بهارم
دنیای کوچک من دنیای غصه ها شد
من غصه های خود را آهسته می شمارم
هرچه بهای وصل است بخشم به جان ودل من
سر را به راه وصلت با شوق می گذارم
چاووش خوان دیدار چشم انتظار رویت
من منتظر به راه پایان انتظارم
کم کم نشان پیری بر چهره ام نشسته
اینک بهانه جوی دیدار روی یارم
می نویسم غزل غزل مولا
از ابد رفته تا ازل مولا
می نویسم بهار ، دلتنگم
آخر انتظار دلتنگم
ای نشان سپید پایانی
ای طراز و امید پایانی
هفته های بدون تو سردند
پر ز غمناله های پر دردند
سبز و سرخ و سپید من برگرد
ای پناهم امید من برگرد