شبها منتظر
روزها در انتظار
عصر ها چشم به راه
هرچه هست انتظار است
این واژه سنگین
و این باور غریب
کاش برگردی و
کاش به سویت بازگردیم
- ۰ نظر
- ۱۱ فروردين ۰۴ ، ۱۲:۰۱
شبها منتظر
روزها در انتظار
عصر ها چشم به راه
هرچه هست انتظار است
این واژه سنگین
و این باور غریب
کاش برگردی و
کاش به سویت بازگردیم
در قصه جدایی
نقش هزار اشنایی هست
از دلتنگی آدم
تا چشم به راهی حوا
گویا غصه را برایمان نوشته اند
و ما هنوز
در التهاب پدرانه می مانیم
این من و این عیدی امسال من
خوش به حال این دل خوش حال من
بال در بال پرستو ها بخوان
از ترنم ها در آن سو ها بخوان
نغمه خوانی کن شبیه رودها
عشق را بنگر تو صبح زودها
حال من امسال حالی دیگر است
همنفس با لحظه های بهتر است
می رسد اینجا نسیم از راه دور
راه بودن های مردان غیور
من پر از شوق رهایی می شوم
در بهاران کربلایی می شود
عیدی امسال من حال دل است
شادمانی ویژه نو مال دل است
این من و این عیدی امسال من
خوش به حال این دل خوش حال من
هوای عشق دارم چون پرستو
ببین چشم انتظارم چون پرستو
پس از این سخت ایام هجرت
پر از شوق بهارم چون پرستو
شب غمگین و من چشم انتظارم
هوای دیدن خورشید دارم
پس از دی ماه سرد و پر هیاهو
نشسته منتظر بهر بهارم
ایستاده در طریق سرخوشی
یادگار مردهای بی نشان
یادگار سروهای سرفراز
ایستاده هجوم حادثه
در هبوط واژه ها
در تکلم نجیب بی قرار منتظر
در حدود همدلی
در حضور عاشقی
چفیه ای به دوش
بی خیال حرف های پشت سر
در گذر
از زمان سخت و سرد
ایستاده با صفا
در راهی
به سمت عبور
مانده بود
در کدامین معبر
ترانۀ رهایی را بخواند
به گمنامی لبخند زد
در هجمه های بی امان
ناگهان
شد مسافر آسمان
بعد از آن
تا همیشه ماندگار
چون بهار
مانده است
و نام او
شد قرین زندگی
گرچه گمتام است او
می شود
از لابلای برگهای
خسته تقویم تاریخ و زمان
یادها
را زنده و سرشار دید
یادهایی
مملو از فریادها
احساس ها
از نشان از بی نشان
از سفر در بی کران
از حماسی مردها زنده دل
در شب طولانی هجرت به سمت آسمان
می شود بعد از گذشت سالها
همچنان
در امتداد حرفها
نقش های تازه ای ترسیم کرد
ای کاش پر از امید فردا باشیم
هم لهجه ی بی کران دریا باشیم
ای اهل نظر به هوش می باید بود
عید علوی به یاد مولا باشیم
در بهاری تازه من
چشم انتظار
یک خبر
می رسد
نوروز نو
از سمت کعبه
پر امید
با نماز و با وضو و مهر و
با اعمال خوب
خوب باشی
از هواداران حیدر می شوی
بخوان ای دل تو از شیدایی گل
دمی از لحظه ی زیبایی گل
تجلی یافته عید از عزیزان
بهار اینجاست در تنهایی گل
نه دغدغه ای نه خاطر غمگینی
احساس خوشی بهانۀ شیرینی
چون زمزمۀ بهار سرسبز جدید
در آینۀ ترانۀ دیرینی
آوای هزار می رسد منتظریم
با شوق نگار می رسد منتظریم
ای آن که بهار عالم امکانی
آغاز بهار می رسد منتظریم
گیلاس روی شاخه و منصور پر امید
از روی خاک تا ابد آهسته پر کشید
او رفت و باغ های زمین در هوای او
او رفت پیش حضرت ارباب شد شهید
در محضر او کرم اقامت دارد
او لهجه ی عشق تا قیامت دارد
او سبط بزرگ و مجتبای عشق است
همواره نشانه ی کرامت دارد
آیات کرم نماد دیرین آمد
در خانه عشق شور شیرین آمد
در منزل مرتضی علی می خوانند
از حسن حسن جهان به تحسین آمد
خوردیم به روی پاک گل جمله قسم
ماییم و کریم عشق و مولای حرم
از حسن حسن جهان به تحسین آمد
آمد به جهان نشانه اهل کرم
با ترنم بهار
با تلاطم امید
در نگاه سبز و ساده و سپید
در امید بخشی نگار
می رسد دوباره عید
زنده می شود زمین
آیه های مصحف یقین
شوق می رسد پدید
با بهانه های تازه می رسد
اولین
غنچه ی بستان علی
شد پیدا
به به از
حسن حسن ،
جود و کرامت آمد
یکی از نگاه های لطیف و در خور توجه رایج میان شاعران توجه ویژه به مقوله های تنهایی و دور بودن از رنج های آفت زاست
از جمله این ابیات تک بیتی لطیف و دلنشین زیر است که در حاشیه نسخه ای خطی به شماره ۲۶۸ کتابخانه احمد پاشا وجود دارد
دیده ام در علم صحبت های رنگین صد کتاب
کرده ام یک مصرع تنها نشینی انتخاب
مشتاق بیداری ام
از تلاوت آیه های شوقمندی
در تکرار های روشن
در کوچه باغ های دلدادگی
تا برخیزم
غنچه ها
دلبستگان
گلدانند
تا بدانیم
ریشه بالاترین دارایی است
در جا
در هر مقام
من بهار خویش را
در مبعثی نو یافتم
رستخیز رنگ ها و نقشبند حرفهاست
نوروز
طنین بودنهاست
در آیینۀ برخاستن
گذشتن
و عبور از مرزهای غمگنانگی
که سفره ای پر از سین
فراتر از هفت سین
پیشقدم بهار را مژده می دهد
زنده شدن
ترانه های شاعرانه
جنون
مرا بیدار می کند
در فراسوی حرف ها و واژه ها
در تنگنای ماندن ها
آن گاه
که نگاه اساطیری بودن
از رستنگاه زحمت ها
و من
به رنگ مجنون
به سمت رفتن می آیم
بهار زنده دلان می رسد ز راهی دور
فرارسیدن گل می شود هزاران نور
حضور خلوت دلدادگان زیبایی است
چه خلوتی چه نگاهی حضور بعد حضور
شکوفه میدهد این بوته های دلتنگی
پس از غریبی دنیا و غصه های صبور
ما بر این درگه
به جز حیدر
نمی دانیم کس
بر امام عاشقان
ما جان و دل ها داده ایم
نوروز و نگار می رسد دل خوش دار
هنگام قرار می رسد دل خوش دار
نوروز زراه می رسد باشادی
آغاز بهار می رسد دل خوش دار
غروب تجربه ای نو بود
برای ماندگان
در مسیر رفتن
تا بدانند
همیشگی نیستند
و هر بار
پس از رفتن
رجعتی منتظر ماست
نگاه عاشقان را می شناسی
وجود بیدلان را می شناسی
به دنبال تمام آسمانم
فقط تو آسمان را می شناسی
دیباچه ی عشق و نور عنوان بوده است
در مجمع عشق نقش باران بوده است
گفتند خدیجه مادر اهل ولاست
او بانوی مهربان ایمان بوده است
من نمی دانم
چرا دربان نمی خواهد
کسی
از در این دوستی
با ما رفاقت ها کند
ز درد دوری ات آتشفشانم
غریب و خسته ام من ناتوانم
چنان سرگشته بر یاد تو هستم
که خارج از همه حرف و بیانم
بهار می روید
بهار می بوید
از راه می رسد
نوروزی دیگر
اما هنوز
دلتنگیم
در غیبت ماندگانیم
لذت حضور چیز دیگری است
نوروز دیدارت
بهانه ی ماست
می آید
مردی به رنگ توحید
از بلندای عزت
در فراسوی همه تنهایی ها
و می خواند
سرود سربلندی
برای دلهای خواب رفته
برای جانهای مانده در مرداب زمین
و آن گاه
بهار در هیئت نوروزانه رخ می نماید
زمستان غیبت
در صبحگاه وصال
بهاری می شود
می آید او که چشم به راهش هستیم
چون زمزمه ی نجیب غربت با اوست
احساس غریب شوق و صحبت با اوست
او عازم جنت است و دیدم با غم
او مادر تربت است و تربت با اوست
فارغ از جایگاه حقوقی می خواهم سلسله یادداشتهای کوتاهی با عنوان از ما گفتن بود را منتشر کنم
در حوزۀ کودک و نوجوان آن کس که مستقیم و شعاری حرف می زند خیانت می کند نه که تاثیرگذار نیست بلکه به دست خود دائره دوستان را تنگ تر و محدودتر می کند .
شعار زدگی و آمارزدگی در ادبیات، برنامه ها و رویکردهای کودک و نوجوان نابخردانه و خائنانه است و لحظه ای نباید با آن کنار آمد و آن را پذیرفت .
زبان هنر ، زبان زندگی و تاثیرگذاری است و حضور گردانندگان بی هنر کشنده و نامطلوب است . لطفا بساط این بی هنری را جمع کنید .
از ما گفتن بود
روایت شکستن
نه کار من
که درد من است
می شکنم
در فراق
در طعنه های پر تعداد
اما هنوز امید دارم
برای فردا
برای تو
و برای بودن
برگ برگ دل من
خاطرۀ پرواز است
از شب
و زمزمۀ و
خون
و رها گردیدن
مثل آخرین برگ
دفتر یادداشت
یا درختی تنها
مانده ام
چه کنم
بروم یا بمانم
در میانۀ تردید
تحیر دارد مرا می کشد
فقط مرا بخوان
شاید بازگردم
سکه های
سفرۀ عیدانۀ
نوروزها
کاش
می شد
توی جیبم
باز پیدا می شدند
دلا بترس
که نزدیک
نعمتی نروی
که چارقاش کند
هرکه می رود
پیشش
شکسته بالی را
در ماندن از رفتن
ودلخوش کردن به قفس تمناها
در هبوط وایه ها و آرزوها
در هجوم بی نهایت خواسته ها
تکرارها
در آستانه سال نو
در روایت نور
و در مناطق پرواز دوستان می یابم
آن گاه که معبرها
بیرق ها و
یادها را می بینم
بخوان نم نم
غمم را ای عطش
اینک
سرمستانه می گریم
به یاد تشنه کامی ها
جنون را می سرایم با نگاهی
عطش را می برم با عشق خواهی
شبیه بیرقم غمدیده هستم
که با یاد تو گردیده گاهی
گمانم
اولین روزی
که با نوروز می آیی
تمام شهر
بایادت
چراغان و بهاران شد
دسته جمعی
خاطراتم
زود مهمان می شوند
در شب آدینه ای
در اول
نوروز عشق
شعر من زاییده باران
صبح کودکی است
نرم نرمک می رسد
چون واژه های نوبهار
نگاهی تازه را بگذاشت آن مرد
نشان غصه را برداشت آن مرد
نفس های غریبش را نشان داد
گل بودن در این دل کاشت آن مرد
بهانه می کنم
روزهای در پناه تو بودن را
روزهای بی غروب
که گویی سالی بودند
و لحظه های معطر
که در زمستان هم بهاری اند
دل داده زیارتم
از حرم تا قتلگاه
تا خیابن بهشت
تا حرم خورشید
تا حرم مهتاب زمین
هر روز بهانه می کنم
چونان بیرقی که
باد یادت ان را تکان می دهد
نمی شود
بی تو زیست
در هیچ حالی و
در هیچ هوایی
تو در حوالی همه لحظه ها
قوت قلبی
شاعرانه ترین نشانۀ هستی
بهار با تو می آید
قد می کشد
و اصلا بهار می ماند
نوروز
روز دیدار تست
در مدار عشق های زمین
که همیشه ماناست
بر خلاف زمستان های طی
با نام جعلی بهار و نوروز
مردی که بهانه کرد دل را
سرشار ترانه کرد دل را
با شعر حضور سبز و زیبا
آرام نشانه کرد دل را
سرودم شوق رفتن را دوباره
ز درد عشق گفتن را دوباره
به اشک دیده بر رخسار خسته
نوشتم نقش یک تن را دوباره
دلتنگ حضور خلوت بارانم
عمری به نگاه و صحبت بارانم
از این همه ماندن و کویری گشتن
سیرم که پی صلابت بارانم