دل را به صفای کبریا می بخشند
بر خیل زمانه شوق ها می بخشند
در روز غدیر خم یقین می دانم
ما را به ولای مرتضی می بخشند
- ۱ نظر
- ۲۰ خرداد ۰۴ ، ۰۶:۴۹
دل را به صفای کبریا می بخشند
بر خیل زمانه شوق ها می بخشند
در روز غدیر خم یقین می دانم
ما را به ولای مرتضی می بخشند
می آید و از جام ولا می گوید
از شادی جان مصطفی می گوید
در روز غدیر مثل مردان قدیم
از عزت نام مرتضی می گوید
پرشوق و امید و با صفا هست غدیر
از جملۀ روزها جدا هست غدیر
برخیز بخوان به شادمانی دل را
چون افضل اعیاد خدا هست غدیر
از عشق بخوان به آوای بشیر
ای زنده دلان رسیده هنگام امیر
با دست رسول مهربانی دیدیم
از مقدم گل رسیده نوروز غدیر
موج غم تو
زلزله در دیده ام انداخت
الحال
شده بارش آن
کار شب و روز
آن روز
که بر جان و دلم سایه فکندی
سود دل من
رفتن آسودگی ام بود
غدیر و عشق های سرفراز است
ببین احساس را تفسیر راز است
برای نصب خورشید ولایت
عروج آفتاب از این جهاز است
دل من قطره ای از آن غدیر است
که سرشار از تولای امیر است
از آن دریای بی مثل ولایت
که در هستی همیشه بی نظیر است
ازآن ایام و از آن دستور می گفت
ازآن روز خوش و پرشور می گفت
شبیه راویانی از غدیر است
دلم از امتداد نور می گفت
سکوت دشت را درهم شکسته
نفس های حبس شد دسته به دسته
چنین پیغام آورده است با شوق
علی برجای پیغمبر نشسته
نوشت آرام دریا در غدیر است
زمان عشق بازی بی نظیر است
به یکتایی قسم بر مومنینم
علی مولا و آقا و امیر است
برخاست ناگهان
ز زمین تا خدا صدا
یعنی مبارک است
غدیری ترین حضور
بانگی می آید
از فراسوی زمان
از فراز مناره های خشت و گل
که هنوز
تازه است
به لطافت صبح نو
و لذت دیدار بهار
بانگی می آید
منظومه خوان توحید
و من
ترا چشم در راهم
مرا باران
مرا ابر نگاهم
در شبانگاهی
که غیر از درد راهی نیست
می دانند و می خوانند
نه لبخندی از روی
غم انگیزی
به روی گونه ها دارم
جوی آب و
دست باد
سایه سار بیدها
خاطراتی زنده
از دیروزهای
رفته اند
جان مایۀ کلام
دلم یا حسین حسین حسین
تکرار تا همیشۀ
شوق و ارادت است
نه آب
نه سنگ
نه خاک
نه حتی افلاک
شوق بی نهایتم را درک نمی کنند
آن گاه که در
جاری ایام
سرمست از
طهورای غدیر می شوم
شاعرانه تر از همیشه
دلدادگی ام را
مشق عشق می کنم
در هرولۀ کلمات مانده در نفسم
مادرم گفت
خورشید آن روز
محو دیدار خورشید ما بود
محو دیدار آن بی نهایت
همنفس با دل آرای ما بود
دشت لبریز از حس تازه
آسمان میهمان زمین شد
حضرت عشق در فصل بودن
بر دل عاشقانش امیر است
اول عشق بازی دلها
در کران تا کران ارادت
صبح پر شوق و شور غدیر است
مادرم گفت تا عمر داری
هم قدم با علی باش آن وقت
تا همیشه پر از افتخار داری
جای در محفل عشق داری
ما با غدیر زنده و با شوق صاحبش
تا بی کران رها شده
سرمست رفته ایم
به پا بنگر همه رایات گل را
مروری تازه منویات گل را
کنار جوی آب دشت تشنه
کمی بنشین بخوان آیات گل را
غم و دوری چنان تصویر مان کرد
بلا و غصه ها تفسیر مان کرد
نه روی رفتن و نه پای ماندن
سکوت دشت ها دلگیرمان کرد
ما
را به نگاهی
تو بخوان
در سر صبحی
تا
زنده بگوییم
که مهمان تو بودیم
دل مانده به راه دوست در حیرانی
جان مانده به عشق در ویرانی
این چمشم من است منتظر بر راه است
با موج غم وتلاطم بارانی
مردی که پر از خروشی از توحید است
فریاد رسای عزت و امید است
این زمزمه طنین مردان شهید
این روز عروج حضرت خورشید است
گلی از یادگاران محرم
یلی از هم تباران محرم
مدینه بود و درخون خفته می دید
امام پاسداران محرم
می نویسم
جرعه جرعه
مثل باران شوق را
روی گونه
می دهد از دور آقا
سلام
احساس همیشه سرد اینجا این است
یک حرف غریب مانده بر پا این است
ای دل تو در این میانه غصه و غم
دلتنگ مباش کار دنیا این است
شب و آن سوز آهت هم چنان هست
حضور روبه راهت هم چنان هست
میان دفتر اشعار عزت
غزل های نگاهت هم چنان هست
حمایل کرد خورشید
جهان پیما
نگاهش را
زمین روشن شد از
این نورانی
به فرمانی
در سکوت مبهم زمان
در غریبی زمان
در نشست بی کران غم
در نبود حس و حال و خوب
شهر شهره مرده هاست
شهر غصه خورده هاست
شهر نکبت و بلا
شهر واژه های دلگرفته است
ناگهان
ز سمت دوردستها
پیری از تبار آفتاب و آینه
آمد و تمام
شهر را به نور و گل رساند
واژه ها پر از امید
لحظه ها در نجابتی جدید
وقتی که نوشت شعر پایانی را
با عشق سرود شوق رحمانی را
در منطقۀ خطر پدیدار نمود
در معرض دید مرد ایرانی را
بیان غم
نمی خواهد
که دل ها شادمان باشد
بخوان
از شادمانی ها
مخوان غصه ها دیگر
برای دوستی که عازم حج بود فرستاده شد
ای عشق که می روی به دیدار
سرمست برو خدانگهدار
تو مست می ولای حیدر
در حج تو بخوان برای حیدر
آنجا که به عشق گل رسیدی
آزاده شدی و شوق دیدی
این شعر نظامی گرانقدر
از جانب ما بخوان تو در صدر
هر چند ز جام عشق مستم
مجنون تر از کنم که هستم
بداهه تقدیم به شما
التماس دعا
زیر ناودان طلا یاد همه ی ما باشید
می شود هنوز هم
بهانه کرد
شعر زخمی غریب شهر را
می شود شبیه یاکریم
روی بی کران لحظه ها
ترانه خواند
می شود هنوز هم
نقطه چین گذاشت و گذشت و رفت
مثل یک کتیبۀ شکسته می شوم
در حصار تنگ جای عمر
در هجوم حادثه
در میان حرف های خستگی
مانده ام ز راه و باز
فکر رفتنم هنوز
بگذار تا این روزها با خود برم فریاد را
قطعا دگرگون می کنم اندیشۀ فرهاد را
آن صید سر در دامنم با شوق و شور و خوشدلی
همراه با خود می کنم هم بیشه هم صیاد را
امشب بیا مهمان من بنشین درون سینه ام
اینجا تماشا می کنی مخروب رنج آباد را
چشمان تو گفته نهان بر من کلام آخرت
هرگز نمی خواهی دگر این عاشق آزاد را
شوری بدم شعری بخوان آتش بزن دلهای ما
آن وقت بهتر می خری این شهر بی بنیاد را
از دار دنیا داشتم یک سینه آن را غمزده
بگذار تا این روزها با خود برم فریاد را
مظلوم تویی که غصه داری کردی
در مقتل خویش بی قراری کردی
در خانه خویش هم غریبی گفتم
مظلوم جواد و سوگواری کردی
پر می کنم
از یاد تو
من دفتر ایام را
با شعرها
با خاطره
با حرفهای دیدنی
بپرس از باد
از باران
سراغ بوستان ها را
معطر
از شمیم عطر گل
باران و باد آمد
آن روز شهر خون
در تلاطمی بی تکرار
در موج انگیزی خیال و حماسه
در تلاقی دل های نترس با گلوله ها
در ایستگاه آخر
اسارت را کنار می زد
و شکوهی بلند را
چونان چکامه ای دلخواه
برای تاریخ می نوشت
و دوباره پلک می زد
در تنفس آزادی
در هیبت بی همانند ایستادن
و آن شهر خون
اینک
سرشار از خرمی آزادی می شد
ای عشق بیا بخوان بخوان از بودن
در مسلک عاشقان چنین فرمودن
ما رود غیور جاری بیداریم
مرگ است برای ما فقط آسودن
اعجاز تمام لحظه هایی برگردد
سرشار امید کبریایی برگرد
ای جان جهان پناه دلهای نجیب
تو جلوۀ عزت خدایی برگرد
غم می رود از کنار اگر برمی گردی
پایان رسد انتظار اگر برمی گردی
بعد از همۀ حضور دی ماه غریب
پر می شوم از بهار اگر برگردی
شهرکرد-یک شاعر و پژوهشگر ادبی در چهارمحال و بختیاری گفت: گروه ادبیات فارسی با گرایش ادبیات پایداری در دانشگاه شهرکرد این ظرفیت را ایجاد کرده که استان را به قطب ادبیات پایداری کشور تبدیل کند.
خبرگزاری مهر-گروه استانها، چهارم خردادماه در تقویم ایرانیان یادآور مقاومت و ایستادگی مردمان دزفول در استان خوزستان است که در دوران جنگ تحمیلی بیشترین حجم موشکها را از دشمن بعثی تحمل کردند اما هرگز حاضر نشدند خانه و کاشانه و شهر خود را رها کنند و بروند. از این رو شهر دزفول در حافظه تاریخی ایرانیان نمادی از ایستادگی مردم در برابر جنگ و تهدیدات بیگانگان ماندگار شده است، مفاهیم والا و ماندگاری که نه فقط در عصر حاضر بلکه در طول تاریخ در مخلوقات ادبی شاعران و نویسندگان ایرانی بروز و ظهور یافته و آثار جاودانی را در شاخه ادبیات مقاومت و پایداری ایجاد کرده است.
مهدی طهماسبی در گفتگو با خبرنگار مهر با گرامیداشت روز مقاومت و پایداری و با اشاره به اینکه ادبیات مقاومت از کهنترین انواع ادبی است که ریشه در حماسه دارد، اظهار کرد: از بدو ورود به وادی دفاع از میهن و باور ایرانیان به حفظ و حراست از وطن، ادبیات مقاومت نیز در زبان و ادبیات فارسی موجودیت یافته است.
شاعر و نویسنده چهارمحال و بختیاری با ذکر اینکه ادبیات مقاومت ادبیات ذلتناپذیر با روحیه حماسی است، ادامه داد: بر طبق این ادبیات، هیچ جایگاهی برای سازش و تسلیم وجود ندارد که این اندیشه برخاسته از تفکر عاشورایی است. شکی نیست که بُنمایه و محور اصلی حوزه ادبیات پایداری ریشه در باورها و اعتقادات شیعی دارد و از عاشورا سرچشمه میگیرد.
طهماسبی بیان کرد: ادبیات پایداری مردمی است یعنی زلف آن به زلف مردم گره خورده و پشتوانه مردمی دارد و ادبیات مقاومت و پایداری را شاید بتوانیم قدیمیترین نوع ادبیات مردمی بدانیم. در ادبیات شفاهی از قبل از اسلام و سپس در شاهنامه فردوسی که به معنای اخص کلمه به سطح عالی رسید و در قالب حماسی بروز و ظهور یافت، میتوان به رگههایی از نگاه مردمی به حوزه تاریخ و اندیشه رسید.
گرهخوردگی ادبیات پایداری با مبانی و اعتقادات دینی
این نویسنده و پژوهشگر ادبی با تأکید بر اینکه در ادبیات مقاومت و پایداری ایران کشوری ارزشمند و بسیار مهم است، افزود: میهن در ادبیات به قدری عظمت و اهمیت دارد که به قول فردوسی: «اگر سربهسر تن به کشتن دهیم, از آن به که کشور به دشمن دهیم» رواست.
طهماسبی گرهخوردگی ادبیات پایداری با مبانی و اعتقادات دینی را مورد تأکید قرار داد و تصریح کرد: شاید بارزترین و متعالیترین جلوه مقاومت و پایداری را در عاشورا ببینیم؛ پیوند نویسندگان و شاعران و هنرمندان دفاع مقدس در عصر حاضر با ادبیات مقاومت با محوریت دین و مذهب منجر به خلق آثار ادبی و هنری بیبدیل شده است.
وی با یادآوری اینکه اثرگذاری عمیق و گسترده مضامین عاشورایی در ادبیات پایداری غیرقابل کتمان است، ادامه داد: «یاران چه غریبانه رفتند از این خانه، هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه» فریادگر جلوههایی از شام غریبان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و خاندان و یاران حضرت در عاشوراست.
طهماسبی اظهار کرد: ادبیات مقاومت پیشینه طولانی در تاریخ ادبیات فارسی دارد که در مقاتل، مختارنامهها، حمله حیدریها، علینامهها، شاهنامهها، طومارها و منظومههای پهلوانی و … بروز و ظهور یافته است.
وی با ذکر اینکه ادبیات مقاومت در عصر حاضر جلوه زیباتر و پررنگتری دارد، افزود: شهادت و مرگآگاهی از مؤلفههای اصلی ادبیات مقاومت و پایداری است؛ انسان وقتی بداند قرار است از عالم خاکی به عالم دیگری منتقل شود نوع نگاه متفاوتی را خواهد یافت و روایتهایی که از دوران دفاع مقدس نقل میشود بر این نکته صحه میگذارند که این روحیه شهادتطلبی در رزمندگان اسلام ساری و جاری بود و هنرمندان از این موضوع برای خلق آثار زیبای ادبی و بیان ظرفیتهای اندیشه مقاومت و پایداری استفاده کردند.
ظرفیتهای دانشگاه شهرکرد در حوزه ادبیات مقاومت
شاعر آئینی چهارمحال و بختیاری با اشاره به میزبانی استان از کنگره ملی ادبیات پایداری در اسفندماه ۱۴۰۰ به ظرفیتهای استان در این زمینه اشاره و اضافه کرد: برپایی این کنگره مهم ملی ماحصل حضور اساتید زبده و ولایی در دانشگاه شهرکرد و دیگر دانشگاههای استان است.
طهماسبی اظهار کرد: باتوجه به حضورم در این رویداد ادبی در بخش داوری و پشتیبانی، میتوانم با یقین بگویم که گروه ادبیات فارسی با گرایش ادبیات پایداری در دانشگاه شهرکرد این ظرفیت را ایجاد کرده که استان چهارمحال و بختیاری را به قطب ادبیات پایداری کشور تبدیل کند.
همصحبت چله و شب و نوروزم
در اتش غصه ها چنان می سوزم
هرچند که نو شدم ولی خوب ببین
من نسخه خطی غم دیروزم
او اوج به سمت کربلا می دانست
رفتن به عروج را جدا می دانست
آن لحظه به خاک و خون فتاد و گفتند
احساس شهید را خدا می دانست
آهسته بخوان ترنم باران را
از شوق بخوان نجابت حیران را
ای همنفس بهار و همراه امید
احساس نجیب رفتن یاران را
در مجموعه رباعیات اوحدالدین کرمانی عارف قرن ششم یک رباعی وجود که حاوی ضرب المثل مشهوری است که به واسطه زادگاه شیخ اوحدالدین نامبردار شده است
از جهل بود زیره به کرمان بردن
یا قطره به نزد آب عمّان بردن
لکن چو مروّت است فرمود خرد
پای ملخی نزد سلیمان بردن
در حاشیه نسخه ۳۵۰۳ کتاب فاتح استانبول در اواخر قرن نهم شاعری به استقبال این رباعی رفته و بر حاشیه این کتاب به یادگار نوشته که ارزش خواندن دارد .
بر تو تحفه به صد جان بردن
خوشتر بود از زیره به کرمان بردن
لیکن دانی که عادت مورانست
پای ملخی نزد سلیمان بردن
دل همان
لحظه به نام تو
مزین شده بود
که خدا گفت حسین است
گل و قبله نما