بودن مردم
تا مقصد عشق توسن مردم بود
انبوه امید بر تن مردم بود
هنگام جهش نمودن تولید است
توفیق وطن به بودن مردم بود
- ۰ نظر
- ۰۵ فروردين ۰۳ ، ۰۸:۵۳
- ۴ نمایش
تا مقصد عشق توسن مردم بود
انبوه امید بر تن مردم بود
هنگام جهش نمودن تولید است
توفیق وطن به بودن مردم بود
ای مایه عشق و شور و شیرین حرکات
در محضر نور رفته ای با برکات
از جانب من بخوان نماز و با شوق
تقدیم به حضرت رضا کن صلوات
هنگامه ی شوق بیکرانی تبریک
در ماه خدا سپیده خوانی تبریک
مانند قدیم می نویسم نوروز
این عید سعید باستانی تبریک
می وزد باد بهار و می رسد بوی امید
دوستان و آشنایان بیش از این عاشق شوید
دست طراح سحر در جلوه گاه زندگی
نقشی از بودن در آفاق دل انگیزی کشید
بازمی گردد زمین بر منتهای همدلی
باز می آید نشان زندگی های جدید
چشم در راهیم تا آید ز سمت قله ها
منجی احساس ها همپایه با اعجاز عید
آن که دستش مملو نور است احساس و بهار
می دهد بر عاشقان اندیشه صبح سپید
آن که هستی پر از شوق و حماسه می کند
با تجلی گل و آیینه و شوق و شهید
می وزد باد بهاری می رسد خورشید عشق
دوستان و آشنایان بیش از این عاشق شوید
در میان تلنباری از یادها
در نشکفتگی غریب بودن ها
هنوز راهی هست
که باید آن را
به جان شناخت
در فضایی معطر به رنگ خون
که ملکوتی ترین راه هاست
در گذر از سنگلاخ زمینی
به بی کران پاکی ها
در تحولات نا ممکن
باید به راه برگشت
راهی که در پیش است
باز می گردی
در رجعتی به رنگ بی رنگی
از فتحی مبین
به آغوش زمین
فریادی رها شده در صحن هستی
مرا به تو می خواند
ای حماسه سیال
ای صمیمیت بی پایان
تویی که از جنس خاک
به ملکوت پیوسته ای
تو باز می گردی
با شکوه چکامه های دیدار
برای آخر انتظار
در آستانه ی بهار
تا نشان دهی
که هنوز
راه روشن است
امید پایدار
و من به پیشواز تو می آیم
چونان پرستویی که خانه گم کرده
و ترا به جان می خرم
ای سپیده بی نشان
زنده می شوم به شوق
در حماسه ی بهار
در حضور بی قرار
در سه راهی امید
در تقاطع کمال
زنده می شوم به شوق
با ترنم غزل
با تغزل سپید
در طلایه های نور
محو روشنی و گل
زنده تر ز روز پیش
ز راهی دور می آید امام عاشقان گل
به دل ها عطر می بخشد دمی از بوستان گل
غیور سرفراز سربلند آشنایی ها
غزل می خواند از بودن به جمع دوستان گل
پر از شوق و پر از ایمان پر از احساس بی پایان
به جان دل ها می نشاند نقشی از شوق نهان گل
کویری بودن عالم به دستش روبه پایان است
نوشته شعری از اندیشه ی سبز جهان گل
فراهم نسبتی آورده در این محضر زیبا
به نام عاشقان دل به نام بی کران گل
دلا برخیز و شادی کن در این نوروز مستانه
ز راهی دور می آید امام عاشقان گل
می رسد نوروز
و باید روز ما
نو روز باد
شوق می آرد به دل ها
یاد ها و دست باد
سرود های بهاری
ز چشمه ها
جاری
بیا بیا که بهاران
به نام تان
زیباست
نمی از یم به جامانده است
در تنهایی ام
اینک
که گویی شیرۀ جان منست
از دیده می آید
آخرین آدینه سال است مهدی جان بیا
این دل غمدیده بی حال است مهدی جان بیا
درجهانی پرهیاهو، جنگ خیز و بی امان
وقت تغییرات احوال است مهدی جان بیا
در سپهر بی کران بودن و تفسیر ها
عشق را همواره دنبال است مهدی جان بیا
ندبه خوان دیدنت آدینه ها این دیده است
مرغ غمگین بی پرو بال است مهدی جان بیا
خسته ام از روزهای بی کسی در انتظار
این دل رنجدیده پامال است مهدی جان بیا
در پگاهی سرد و بارانی ترنم گر شدم
آخرین آدینه سال است مهدی جان بیا
ظاهرا
دیدارتان
ما را نمی گردد نصیب
می روم
پیش شهیدان
کان رفیقان منند
آنقدر
پیرشدی
پیر که شیخت خوانند
عمر در راه
علی بردن و ماندن
زیباست
در لابلای رنگ های مدادرنگی زندگی
هنوز به دنبال
شفافیت
و صمیمیت سیال
بی رنگی هستم
هرچه می بینم
از دورنگی تا هزار رنگی است
گویی مرگ را باور ندارند
که در ناگهانی فرا می رسد
از راه رسیده چون هوای نوروز
با حس قشنگ و باصفای نوروز
ای سرو رشید خفته در خون ای مرد
مدیون توام به لحظه های نوروز
از مشرق جان نماد احساس دمید
هنگامه ی عاشقان غمناک رسید
دلتنگی ما هنوز بی پایان است
شد جمعه ی دیگری نیامد خورشید