میان حس فردا می گذاری
رفیقم می روی تا بی نهایت
مرا بادرد تنها می گذاری
- ۰ نظر
- ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۵۲
دلم را دست باران می دهم در بی نشانی ها
که شاید من شوم از خیل اهل کهکشانی ها
در این خاک غریب بی صدا دل جستجو کرده
نشانی هست از جان و وجود نوجوانی ها
رفیق خطر رفتند تا سمت شقایق ها
رها رفتند از خود تا حریم آسمانی ها
چه شبهایی می گشتند با خون وخطر همدل
چه نجوا شیرینی به گاه روضه خوانی ها
در این خاک مقدس این دیار همصدایی ها
دلم را دست باران می دهم در بی نشانی ها
خاطره ها مانده اند
خاطره بازان ولی
رفته به دامان خاک
ساکت وبی ادعا
می رسد
هرلحظه بر من
مژده رنجی دگر
من می دانم
چه گویم
می روم از پا و دست
دل
به دلداری دهم
در بامداد عشق
من
کز
نگاهش تا ابد
جان و دلم
بر پا بود
شبیه روز شکسته شبیه تقدیرم
به دست بی کسی ام در غروب می میرم
من از تو وتقدیر و خویش می نالم
نبوده ام ز عزیزان زعشق دلگیرم
میان گرمی مرداد سوز غم بر جان
شبیه آتش تفدیده در دل تیرم
رفیق روز غریبی کجایی ای باران
ببین اسیر غم وناله های زنجیرم
نشسته بر سر ورویم غبار تنهایی
منم جوان و زپا رفته ای چنین پیرم
زهجمه های زمان فراق می گویم
شبیه روز شکسته شبیه تقدیرم
سلام می کنم و بی جواب می مانم
دوباره با عطش آفتاب می مانم
غریبه ام نفس می رود زدست اما
امیدوار نگاهی به خواب می مانم
ساده دل و زنده و آزاده ایم
عمه سادات عنایت نما
همنفسی را تو روایت نما
ما همه همصحبت آیینه ایم
همقدم غیرت دیرینه ایم
عمه گل وقت دعا می شود
وقت عنایات شما می شود
همنفس تو می شوم با ضربان یا رضا
مثل نسیم می روم در دل کوچه های قم
با عطش همیشه ساده وسبز ، ربنا
بی بی مهر وعاطفه بوی بهار می دهد
شهر امید وهمدلی شهر غیور لحظه ها
خاک حریم درگهت مملو از عشق وعاشقی
فضل شما زمینه رافت حضرت رضا
عمه شنیده ام کسی در پی عشق می رود
در پی عشق وسرخوشی در پی عشق آشنا
شهر مدینه می رود در پی قبر فاطمه
راهی عشق می شود جانب خانه شما
راوی اوج عزتی ای حرمت حریم حق
فاطمه ای که نیستی لحظه ای از خدا جدا
مکتب درس خواندنت مکتب سرخ زینبی
حضرت اوستادتان فاطمه دخت مصطفی
دست کریمه شما بر سر خیل شیعیان
ای که نسب رسانده ای بر شه ملک لافتی
کیستی ای بهار دل موجب افتخار دل
عشق منی امید من راوی شوق کربلا
شاعر شعر همدلی این دل خوشنوای من
هست قصیده شما ساده وسرخ وباصفا
معنی سربلندی وبانوی مهر وعاطفه
اسوه خواهران گل مظهر عفت وحیا
روی زمین سینه ام عشق شما نشانده ام
سوی شما کشیده ام این دل وجان خسته را
89/9/30
وقتی که نظر به باغ عرفان دارم
یک سینه پر از غم شهیدان دارم
در کربلای سینه ام در شب غم
هفتادو دو قطعه پریشان دارم
در این صبح پرشوق و شور آفرین
بخواهم زحق بهرتان بهترین
لبی پر زخنده دل پر امید
وجودی دل انگیز چون صبح عید
دل خوش ،تن سالم واستوار
نصیب همه باد از کردگار
کسی در من تنور غم برافروخت
دلم آتش گرفت وسینه ام سوخت
به یکتایی حق نام اباالفضل
به من آیین بودن را بیاموخت
تو از نسل غریبانی دل من
زبان سرخ ایمانی دل من
دراین تنهایی و دلگیری محض
تو از خیل شهیدانی دل من
من و دل هم قدم بودیم روزی
عزیزو محترم بودیم روزی
دقیقا بر خلاف آنچه هستیم
چه زیبا مثل هم بودیم روزی
من اهل دریا می شوم تا بی نهایت
سرمست وشیدا می شوم تا بی نهایت
از روزهای خسته درگیر سیرم
همپای فردا می شوم تا بی نهایت
اینجا غم انگیزم
دل انگیزم
غیورم
من غمزده
در ساحل سرد صبورم
من از تبار رفتن و دریا وشوقم
از نسل آب و آیه و احساس و نورم
در این زمان هجمه های صفر و یک من
از هرچه تنهایی و غمگینی به دورم
ای موج خیز بی کران
ای دل
ماندی چرا با دیگران ای دل
ای آسمانی تشنه کام عشق
رفتی تو زاینجا
ناگهان ای دل
نگاهم را به باران داد آن روز
به دست تک سواران داد آن روز
به نامی نامی گلهای پرپر
به دل شوق بهاران داد آن روز
آتش افروخت همه بی سر وسامانی را
خاک می دید به خون خفتن عرفانی را
موج در موج عطش آتش حسرت آور
با که گویم عطش و حالت حیرانی را
آتش فشان خسته این روزهایم
با دردی از جنس نگفتن
همراه من باش
ای تکیه گاه آشنای مردم عشق
همراه من باش
گرمای بی اندازه خاک
آتش فشان جاری خورشید در تیر
هرم نفس گیر هوای مانده در شهر
با یک نفس در کوچه های ساده ده
با همنوایی با درختان قدیمی
آرام می گیرد
اگر دل
همراه باشد
همنفس با زنده بودن
دلتنگی ام دل را به دریا می کشانی
آیا مرا بر دوستانم می رسانی
دلتنگی ام ای وسعت تا بی نهایت
همسایه با خورشید و اهل کهکشانی
اینجا منم تنها تر ازتنهای تنها
وامانده و غمگین در این عصر جوانی
خسته تر از خاک من
رنجکش و بی صدا
منتظرم
سمت صبح
تاکه بیاید امید
زنده شوم یک نفس
از نفس پاک او
می گذرم از زمین می گذرم از زمان
در دل شبهای شوق رد شوم از آسمان
با نفس لاله ها زنده شوم زنده تر
مثل شهیدان عشق در شب شور و امان
وه چه شبی بود آن شامگه بی کسی
خیل شهیدان همه مانده در این کهکشان
حرف بزرگی زده عزت مردان مرد
نقش رهایی کشید روی زمین خونشان
خسته ام از این همه رنج وغم وبی کسی
کاش مرا قسمتی بود چو دریادلان
با نفس پاک مهر می روم از خویشتن
می گذرم از زمین می گذرم از زمان
خطرنوشی شامگاه غریب
شبی سرد
همصحبت لاله ها
دلم محو اندیشه دوستی است
شبی مملو از حس پرواز سرخ
که در لحظه لحظه
به داغی نجیب
رفیقان من تا خدا می روند
شب آتشین چهره های غیور
شب نور در ظلمتی بی کران
شب خاطراتی که زخمی شدند
دلم را به دست نسیم
به کوی شما می دهم بامداد
درآغاز یک صبح پر شور وشوق
شبیه عطشناکی مهر شرق
به امید یک جرعه از لطفتان
دودست تمنا نهاده به سینه
به سمت شما
با سلامی معطر
ارادت نموده و حاضر شوم
تیر
شورش گرماست
بر لطافت
فوران خشونت هواست
بر آرامشی ماندگار
اما
قطعا بهار می ماند
صبحم ولی
صبحی غریب
منتظر به راه تو
تا بیایی
آیا صبح قریب نیست
کاش غربتم
به قرابت با تو می رسید
من دلتنگم
غمزده تر از همیشه
رنج روزها
بر کمرم سنگینی می کند
اشک در نگاهم می شکند
ولی بااین حال
هنوز امید دارم
به رسیدن طلیعه صبح
دیرزور افتاد
در چنگال
غرش های ناب
حیف شد
حیفا اگر از دست تان بیرون رود
شکستم در خود
وآتش گرفتم
از غریبی ها
نمی دانم
چه بنویسم
در این احساس غمدیده
شب قدراست
یارب
قدر قدر خویشتن بنما
حضور عاشقانه
در حریمت را
به من بنما
دراین لب تشنگی های غریب با خدا بودن
چه سخت است ای بهار عشق از رویت جدا بودن
تو در تنهایی خود برلبانت عطر یادحق
وما بی روی تو در غصه ای بی انتها بودن
شب قدر است ما دلتنگ بر تنهایی آقا
امیر کشوردلها چه می شد با شما بودن
امیری تو که تو نعم الامیر عالمینی تو
خوشا در عالم سرمستی از غم ها رها بودن
شب قدراست آقاجان مرا با دست خود بنویس
به جان مادرت درعرصه کرب وبلا بودن
طنین خسته غمناله هایم می شود اینک
چه سخت است ای بهار عشق از رویت جدا بودن
دریادلیم وبا لب عطشان به صد امید
آتش به جان دشمن ایران نهاده ایم
ترسی نمانده است زمردن به نزد ما
تا خویش را به عرصه ایمان نهاده ایم
ای بزدل کثیف ومترسک نشان بدان
ما نقش عشق را بر سر دوران نهاده ایم
آزاده ایم ترس نداریم از کسی
سربند خویش شاهد یاران نهاده ایم
با یاعلی به جان شما آتشی زنیم
ما عشق را به عرصه پیمان نهاده ایم
هرکجا هستیم ما را ترسی از کشتن مباد
جان نثار دین وایمان و مرام وکشوریم
ای منافق ننگ برجانت بدان ما دریادلان
هرکجاهستیم خیل عاشقان رهبریم
خون ما بادا فدای عزت وایرانمان
ما جوانان غیوریم خطه حق پروریم