شبیه یک قناری گریه می کرد
به اشک وآه و زاری گریه می کرد
رفیقم درشب تنهایی خویش
به آهنگ بهاری گریه می کرد
- ۰ نظر
- ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۲۳
شبیه یک قناری گریه می کرد
به اشک وآه و زاری گریه می کرد
رفیقم درشب تنهایی خویش
به آهنگ بهاری گریه می کرد
بیا با هم کمی رو راست باشیم
فراتر از چپ و از راست باشیم
دل غمگین بیا تا صبح محشر
همان گونه که حق می خواست باشیم
به کوهستان دل باران نیامد
نشانی از دل یاران نیامد
بسوز ای دل به داغ لاله هایی
به سوی ما نشان زایشان نیامد
دل من مبتلای شوق خوانی است
اگرچه باده نوش کهکشانی است
در این دنیای غمگین پر از حرف
دل من آشنای بی نشانی است
دلم را مبتلا کردند اینجا
به باران آشنا کردند اینجا
تبسم برلبان تا نور رفتند
مرا با خود رها کردند اینجا
دلم همرنگ طوفان شد
شدم
همرنگ با طوفان
غزلخوان
شهیدان شد
شدم همرنگ
با باران
روزهای غصه دار
می شود دگر تمام
می رسد
امید تازه از کرانه های صبح
زآن سوی نگاه خسته
می دهد به دل نوید
مژده دار زندگی
فصل نو
فصل باتو بودن است
فصل همدلی سبز
در افق بی نهایت
روزهای بی کرانگی است
کاش من هم
جز اهالی فصل با تو بودن باشم
کاش
کاش
خلاص می شوم
از تمام رنج های زمین
از تلاطم نفهمی های خاک زادگان
به اوج خواهم رفت
چون موج
شاید باورنکنند
اما آینده روشن
در استمرار ایستادگی منست
می نویسم بهار خواهد بود
بر دل ما قرار خواهد بود
صبح آدینه ای پر از خورشید
آخر انتظار خواهد بود
پهنه دیده غریب زمین
شاهد تک سوار خواهد بود
باترنم به شوق روزوصال
اول افتخار خواهد بود
با طلوع امید صبح غیور
تا ابد روی کار خواهد بود
ای دل ازغصه ها منال آن گل
یاور غصه دار خواهد بود
صبح سرمست روز وصال
آخر انتظار خواهد بود
غرق در بودنهای دروغین
در تنفس های مصنوعی
در تظاهرات ریا هستم
دلتنگم
به مژده ای دلخوش
شاید بازگردد
و برگردم
لحظه ها ساکت و بی ادعا
می گذرند و غم ما بیشتر
می شود
کاش بیاید زراه
ماه غریب
دل تنها من
ماه من
چشم به راه تو در این خانه ام
بیت بیت
از غزل من به فدای شما
یکی از دوستان برایم پیام فرستاده که در طواف به یاد ما هست بنده هم این بیت را برایش فرستادم
من به یاد شهدا هستم و گویم زهرا
در طواف دلتان باز مرا یاد کنید
بعد از عبور آن کبوترهای عاشق
در انقلاب خیل بی سرهای عاشق
آن چشم در راهان که همسرهای نورند
وای از دل غمگین مادرهای عاشق
بابا دو چشمش را به در می دوخت هر روز
آتش فزونی داشت باورهای عاشق
امروز هم احساسمان مثل همان روز
جانم فدای راه رهبرهای عاشق
گویی دوباره می سرایند از حماسه
هم قاسم و عباس و اکبرهای عاشق
این نهضت خون عاشقانه زنده مانده
درانقلاب خیل بی سرهای عاشق
دلنگران بهار
در شب پاییزی ام
سوخته غصه ای
با تب پاییزی ام
من نه گل یاسمن
من گل زرد غمم
هرچه زغم می کشم
باز بگویم کمم
مانده در بی کسی
رفته در این اضطراب
خسته تر از داغ دل
مانده میان سراب
من از تبار گل لاله
از تبار بهار
گریز می زنم
از لحظه های پاییزی
من و دل هم نفس گشتیم انگار
به دنبال هوس گشتیم انگار
چنان پابست هم گشتیم گفتند
اهالی قفس گشتیم انگار
ماهها می گذرد از پی و در این ایام
حاصلم موی سفید است وغمی بی پایان
آن قدر هجمه غم بر دل من سنگین است
که گمانم بود این غصه کمی بی پایان
آتش گرفته بال وپرم در فراق دوست
آتش زده است بر دل و جانم غمی غریب
آتشی برخاسته از سینه ام
سوخته هم جان و هم آیینه ام
ای بهار چشم در راهان شهر
من هم ازآن خیل در آدینه ام
می رسی از کوچه بی باغ بی کسی
می روی تالحظه دیرینه ام
دلتنگ تر از ثانیه های شب غمگین
منتظرم
صبح بیاید
خورشید درآید
امید بپاید
شاید
این دیده به دیدار گل روی تو
با شوق بیاید
در صفحه 326 کتاب رجال کشّی که از مهمترین منابع رجالی ماست، آمده که :
أنّ عدّتاً مِن اهل الکوفة کَتَبوا إلی الصّادق علیه السلام فقالوا انّ المُفضّل یجالس الشّتار و اصحابَ الحَمام.
عدهای نامه نوشتند به امام صادق(ع) و گفتند که مفضل با لات و لوتها و کفتربازها میچرخد.
شما نامهای به مفضل بنویس تا خودش را جمع و جور کند.بالاخره برای تیپ علما و اصحاب شما این جریان خوب نیست.
حضرت نامه نوشتند و سرش را هم مهر و موم کردند و گفتند این را به دست مفضل برسانید.
امام نامه را به دست یک سری از بزرگان اصحاب دادند تا به مفضل برسانند.آنها میروند کوفه نامه را میدهند به مفضل.
او
نیز نامه امام را باز میکند و جلوی بقیه شروع میکند به خواندن.امام
فرموده بودند بسم الله الرّحمن الرّحیم، این لیست خرید من است. بخر و
بیاور.اینها تعجب میکنند که این چه نامهایست. صورت مسئله چه بود و این
نامه چیست. نامه را میچرخانند
دارَ الکتاب إلی الکُل.همه میبینند که لیست خرید است.و لم یذکُر قلیلاً و لاکثیراً بِما قالوا فیه.
امام
چیزی از بحثی که مفضل با کفتربازها میچرخد نیاورده است.مفضل به اینها
میگوید به هر حال امام لیست خرید داده چه کار میکنید؟(کمک می کنید تا
تهیه کنیم؟)میگویند که خوب این پول زیادی میخواهد.
هذا مالُ العَظیم حتی ننظر و نجمع و نَحمِل الیک و لم نُدرک الا نراک بعد نَنظُر فی ذلک.
خلاصه اینکه ما اول باید برویم یک سری کمیسیونهای اقتصادی تشکیل دهیم و مطلب را بررسی کنیم.
جلساتی با هم میگذاریم و نتیجه جلسات را به تو میگوییم.
بعداً بررسی میکنیم که این صورت خرید امام را چه طور بخریم.
میگویند میرویم مدینه یک سری جلساتی میگذاریم و میآییم. این را میگویند و میروند.
و أرادوا الانصراف
همین که میخواهند بروند مفضل میگوید : نه! ناهار را باشید و بعد بروید.
فَحَبسهم لغذائِه و وجّه المفضل الی اصحابه الذین سَعَوا بهم.
بعد مفضل میرود همان قومی که به آنها سعایت شد،
همان کفتربازها را میآورد،
فجائوا فقرأ علیهم کتابَ ابیعبدالله علیه السلام.
برای آنها نامه امام را میخواند و میگوید امام نامه نوشته است
این نامه امامتان است، چه کار میکنید؟
میروند و هنوز غذای آن مهمانها تمام نشده برمیگردند و پولها را جلوی مفضل و اینها میریزند.
قبلَ أن یَفرُقَ هولاءِ من الغذات. فقال لهم المفضل تأمرونی ان اطرُدَ هولاء مِن عندی؟
مفضل می گوید :شما میگویید من اینها را از دور خودم برانم!!!؟تَظُنون ان الله تعالی یحتاج الی صلاتِکم و صومِکم.
گمانتان بر این است که خدا محتاج نماز و روزه شماست؟کار امام را راه بیندازید.
پــ
نــ : از این کفتر بازها و لات و لوت ها و از این خواصی که باید برای
یاری امامشان مصلحت اندیشی کنند در این روزگار هم زیادند ...
منبع وبلاگ گفتگوی دوستانه
روزها دل نگران می بودم
غرق شور دگران می بودم
حیف شد عادت دیرینه شکست
سنگ افتاد که آیینه شکست
دیگر آن هلهله ها بر جانیست
شور و شوق وهله در اینجا نیست
حیف شد آدم بی کینه ما
شد مبدل به هیولا اینجا
خانه در خانه غریبی اینجاست
باتوام حس عجیبی اینجاست
دل تو رفت به امید رسید
چه غیورانه به خورشید رسید
محسنی بودی و در خون خفتی
بی سر از شاه شهیدان گفتی
ماه من ،طلعت دیرینه من
یوسف ساده وبی کینه من
هرطرف مینگرم آینه برمی داری
هر طرف در نظرم آینه برمی داری
بی سر از خاک به افلاک شدی
هم نوای دل غمناک شدی
عطش مانده به لبها ، رفتی
با توسل تو از اینجا رفتی
حججی بودی و پرپر گشتی
مثل ارباب تو بی سر گشتی
شوق غمدیده امید ، برو
محسن کوچه خورشید برو
جان فدای نظر چون ماهت
برو ای ماه خدا همراهت
صبح با دلدار بودن
فصل و روز سرخوشی است
کاش
ماهم باشما
آدینه ای سرخوش شویم
گدایان در عشقیم
به امیدی
که می روید
تلاطم های پر مهر از
دست پر امید گل اینک
امشب زکرامت مددی می رسد ای دل
با نام رضا (ع) سرخوش و سر مست ترین باش
دراین شب فرخنده دهد مزد و موجب
تو عاشق و سرمست ترین روی زمین باش
از جود و صفا می دهدت روضه رضوان
تو زنده دل و عاشق و آزاده ترین باش
احساس دلشکستگی ام
را با هرکه بگویم می ماند
با نسیم
باصحرا
با کوههای سربه فلک کشیده
با اقیانوس مواج
اما حرمت
آرامش می دهد
نامت
ذکرت
شوق آفرین دلم است
ای کریم ابن کریم ابن کریم
ضامن آهو امام لاله ها
دست من خالی است تنهایم علی موسی الرضا
دلشکسته راه می آیم علی موسی الرضا
مظهر رافت امام لاله های آشنا
مانده با این غصه هایم علی موسی الرضا
هجمه های بی حدود دردهایم را ببین
این منم افتاده از پایم علی موسی الرضا
با تمام این خوشم زیرا که می دانم به شوق
مورد لطف تو آقایم علی موسی الرضا
نیستم کمتر من از آهو نگاهم می کنی
خسته ای در قلب صحرایم علی موسی الرضا
تا شما اینک مرا سرمست مهمانی کنید
من دخیل نام زهرایم علی موسی الرضا
جود واحسان شما را ذکر نام یا جواد
یک نفس بر خویش بگشایم علی موسی الرضا
حرفهایم را بپرس از اشکهای خسته ام
دست من خالی است تنهایم علی موسی الرضا
عطر سلام من است
در همه جا پر زده
ساکت وبی ادعا
آمده در کوی شما بی صدا سر زده
عطر حضورش به دل من نشست
زنده شدم
چون بهار
از دم یاد شما
دست من ودامن پرمهرتان
برلبم گل می کند باردگر عطر سلام
این منم در آستانت ای امام ابن الامام
ابتدای دیدن کوی شما اشک است و اشک
بر رخم گل می کند تا لحظه های اختتام
ای ملائک پاسبان دریای رافت یارضا
خسته ام از بی کسی ها ای امامم ای همام
دستهای من به سمت وسویتان پر می کشند
در مرام عشق بازی ساده و بی حرف ونام
این غزل در شام میلاد شما بر دل نشست
برلبم گل می کند باردگر عطر سلام
می رسد
عطر حضور و صلوات همه
ناگهان
مثل کبوتر دلم
می پرد
سمت رواق شما
در دلم
موجی از این شوق وصال رضا(ع)
زائرم
زائر کوی بهار
شبهای
پرستاره
به راه تو
مانده ایم
ای آفتاب حسن زمین
ماه آسمان
مرهمی باید بود
بردل خسته و غمگین کسی
مثل گل باید بود
درکویر عطش آلود زمان
زندگی باید کرد
شوق را باید خواند
عشق همرنگ دل خسته دلان خواهد بود .
صبح نشان می دهد
نور امید از دل شب می چکد
روزبه پیروزی خود می رسد
روزتان مملو از احساس امید آفرین
صبح تان پر از امید
صبح تان پر از بهار
حس و حال تازگی در نگاه سبزتان
صبح تان پر از سلام
زندگی به کامتان
دلخوشی به نامتان
در همیشه جاودان
در نگاه آسمان
غصه ای نشسته بود
این نگاه غصه دار
بال وپر شکسته بود
نمی دانم چرا هر لحظه در تقدیر می مانم
میان عاشقان خسته بی تاثیر می مانم
شکسته بال وپر در بی کران غصه های خود
شبیه تیر خورده مرد بی شمشیر می مانم
من از خندیدن ابر بهاری خوب فهمیدم
که اشک دیدگان مهربان لبخند تنهایی است
همسفران
همسفری می رسد
بوی خوش و
تازه تری می رسد
همنفسان همنفسی می رسد
از ته این کوچه
کسی می رسد
مست نگاه عطش آلود او
زنده کند
با دم گلبود او
صبح نو
مژده بیداری نو می دهد
زندگی تک تک تان غرق نور
غرق امید و سرور
دفتر ایام به کام شما
زنده دلی
سرخوشی وحال خوب
باد به کام شما
دلتنگی ام را باد می داند غریبه
یک مانده در بیداد می داند غریبه
این غصه های بی حدود لعنتی را
کی خاطرات شاد می داند غریبه
این رنج شیرین مرا در عالم عشق
تنها فقط فرهاد می داند غریبه