رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

رها کسی شبیه خودم

فضایی برای فرهنگ وهنر ایران اسلامی

سلام خوش آمدید

هجاهای عطشناکی را

باید از قمقمه های لب تشنه

ولب های ترک خورده

آن سفرکردگان پرسید

تکرار غریبانه کربلا

در روزی غیر از روز دهم

به هستی ام آتش می زند

وه که گمنامی

چه عالمی دارد

از هستی ات تنها نامی بماند

نه نشانی

نه مزاری

نه حضوری ظاهری

اما همه جا حاضر باشی

چه شوق بی پایانی


  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۰۰
  • مهدی طهماسبی دزکی

می خواهم بروم

چونان مردان مرد

در دلتنگی های تمام

در تنگ آمدن قافیه های نامردمی ها

به صبح

که از فرادستها ظهور می کند

می اندیشم

به لذتی فراتر از خواهش های کودکانه

وخواسته های بی ارزش

راه درازی در پیش است

اما ترس ندارم

اضطرابی همپایه مرگ در نگاه برخی هاست

اما من

می خواهم بروم

خورشید با من است

وبهار چشم به راه من است

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۵۴
  • مهدی طهماسبی دزکی

 

من تغزل شکسته چکامه ای پیرم

در تنگنای زمان

چسبیده ام به زمین

با غروری شکسته

دیگر کسی را بال سر بلندی نیست

به لقمه ای خوشند

این خودگول زنندگان زمین

من تنهای تنهای تنهایم

رفیق دیروزم

امروز رنگ نوشدن

بالارفتن وخودنمایی دارد

من یک طرح کوتاه

که قصیده ای باشکوهم

هرچند می شکنندم

اما کوه شکستنی نیست

این را به فرزندان زشتی ها بگویید

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۵۰
  • مهدی طهماسبی دزکی


 جواب نمی دهی

من  همان همقدم دیروزم

تو در کمین به آسمان رفتی

من در میدان نوین

به زمین خوردم

تو در بهاری ترین روزهای زمستان

به آسمان رسیدی

 و من هنوز در حسرت رفتنم

در حسرت زیارتی دلچسب

حق داری جوابم را تدهی

تو راهی نور شدی

من در غفلت خود دست وپا می زنم

همراه دیروزم

امروز نیازمند نگاهت هستم

تو طلوع کردی

ومن کم کم دارم غروب می کنم

لطفا کمکم کن

لاله راست قامتم برادر

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۵
  • مهدی طهماسبی دزکی

بهار که می آید

پرستوهابرمی گردند

پیش بهار با گلهای تازه

از راه می رسند

طراوت نسیم

با ترنم

خبرنامه حضور لذتبخشی است

که بامداد از راه میرسد

اما این زمان نو نمی شود

بلکه پابه پای ما پیر می شود  

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۲۱
  • مهدی طهماسبی دزکی

ترنم تنهایی ام را

قابهای گردگرفته تان

فریاد می زنند

ای اهالی دیار شجاعت

ای بندگان بی ریا

من مانده ام

باجماعتی فرورفته در غبار غفلت

دلم را راهی کوی تان می کنم

از کوی شما

در سرزمینهای زخمی

تا کربلا راهی نیست جز یک سلام

مرا به سلامی تا کوی بهاری دوست

همراهی کنید

ای رهروان نور

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۲۰
  • مهدی طهماسبی دزکی

 رسالت بهار

فراخوانی دلهاست

نه خانه تکانی

شستن چشمهاست

نه چشم وهمچشمی

روییدن سبزی در پایانی سرد

رسالت بهار فراتر از حرفهاست

در رفتاری تازه

در گفتاری سپید وسبز

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۳۹
  • مهدی طهماسبی دزکی

باصدای پای بهار

تن زمستان می لرزد

نگاهی تازه

میهمان زمین می شود

سفره ای هفتاد رنگ

با لطافتی نوین

بر چهره خاتم کار دشتها می نشیند

بهار می آید تا

شعری نو را پرستوهای مهاجر

برای شادباش

اهالی زمان بخواند

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۳۴
  • مهدی طهماسبی دزکی

تنها نظاره گر

پرواز گل بودیم

واین داغ ما را دوچندان می کند

ما اهل ماندن

او مرد رفتن

ما در تورق

او بی تعلق

می سوزیم

درحسرتی غریب

با این دل بی شکیب

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۴
  • مهدی طهماسبی دزکی

به مرام شب ستیزان

که شده است دل گریزان

زشب و تملق آن

زغم وتعلق آن

به تورقی حقیقی

شده دل به راه رفتن

بگذار این جماعت

به غمی قرین بمانند

که مرام کاسه لیسان

به دولقمه خودفروشی است

وکه مرام شب ستیزان

به راه خدا رسیدن

به امام عشق رفتن

وبه دوستان گل رسیدن

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۲
  • مهدی طهماسبی دزکی

به چه دلخوشند اینان

به کلاه ناامیدی

به دولقمه ای که خوردند

به حضور خسته ای که شده داغ سینه گل

به چه دلخوشند اینان

به مرام کاسه لیسی

به تباری از تملق

به هیاهوی غریبی میان خستگان ماند

به چه دلخوشند اینان

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۸
  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگی ام را با تو می خوانم غریبه

غمگین ترین غمگین دورانم غریبه

عمری است من چشم انتظار دیدن تو

همواره بر راه تو می مانم غریبه

باور نمی کردم ولی دوری مرا کشت

ای یوسفم ای ماه کنعانم غریبه

دیگر مرا تاب وتوان زندگی نیست

آری بنای روبه ویرانم غریبه

گرد سفیدی بر سرورویم نشسته

منظومه ای در وقت پایانم غریبه

برگرد ای هستی من تقدیم راهت

غمگین ترین غمگین دورانم غریبه

  • ۱ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۱
  • مهدی طهماسبی دزکی

خوشم که سرخوش عشقم بهار می آید

به  انتها چه  شبی غصه دار می آید

برای کشتن ظلمت مرام درمانده

صدای شیهه آن تکسوار می آید

به نام نامی گل زآن سوی شب وحشی

به عمق خسته دلها قرار می آید

پس از غریبی و دلمردگی و تنهایی

تجلی رخ پر افتخار می آید

زسمت خانه خورشید و قت سرمستی

به ملک هستی دل شهریار می آید

بیا دلا توبخوان حرف سرخوشی ها را

خوشم که سرخوشم عشقم بهار می آید

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۵۶
  • مهدی طهماسبی دزکی

دنیا برای بعضی ها

نمایشگاه بودن های حیوانی است

مجلل و زیبا

رنج جمع آوری اموال

درقبال بردن آبرو

حلاوتی دوچندان برایشان دارد

و این نگاه مسخره با

زنگ خطر مرگ

وبه دستان عزراییل

به پایان می رسد  

 

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۹
  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگی هایم را اگر

با اقیانوس تقسیم کنم

کفه توانش لنگ خواهد زد

سنگینی برخورد با نادانان

کمرشکن است

حرفی در این ندارم

نادانان اهالی شب اند

واز روز گریزانند  

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۶
  • مهدی طهماسبی دزکی

 فضایی برای سکوت نیست

وقتی اهل مرداب نباشی

باید بخروشی

کوبنده تر از همیشه

راه در پیش است

رفتن مرام رود است

و شعار دریا دلان

کلاغ های خسته

به لقمه ای دلبسته اند

اما عقابان تا بی کران می روند

تادوردست

تا انتهای افق

  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۴
  • مهدی طهماسبی دزکی

چه غر بزنی و چه غرش کنی

برای کوردلان فرقی ندارند

کاسه لیسان به لقمه ای دلخوشند

و فروشندگان به کاسبی خویش

تو فقط نباید ببینی

چه کارگر باشی چه سرمایه دار

چشمهایت رابندد

والا آنها را خواهند بست

تعارفی ندارد

شاید خر هم بال در آورد

تو فقط ساکت باش
  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۱
  • مهدی طهماسبی دزکی

نمی دانم چرا دلتنگم

مرگ منتظر ماست

و ما منتظر مرگ

پستها بعضی ها را گرفته اند

و برخی دیگر به پستها چسبیده اند

اما غریبی دنیا عالمی دیگردارد


  • ۰ نظر
  • ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۰۰
  • مهدی طهماسبی دزکی

شب در خانه دردمندان

روز برخون غیرت مرامان

به کدامین مسلکی ای وامانده

ترس همنوای تست

و رنج دستاوردت

باورکن سایه ات برسردشت

سنگینی میکند

بگذار با نور خوش باشیم

خودت را حائل نکن

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۵
  • مهدی طهماسبی دزکی

می شکنم اما نمی افتم

ریشه ام در خاک دردمندی و غیرت

همسایه با سربلندی هاست

بادستهای خناسان

ضربه می خورم

اما ساقه های نحیف نیلوفر دنیاطلبان

با ریشه های قطور دردمندی

برابری نمی کنند

بگذار سنگم بزنند

درد می کشم

اما پاپس نمی کشم

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۲
  • مهدی طهماسبی دزکی

 

 

بهار می رسد از ره بهار من تنهاست

نگار می رسد اینک نگار من تنهاست

دراین زمانه بی انتها قراری نیست

چه گویمت گل من چون قرار من تنهاست

امیرقافله دل امید اهل ولا

تمام هستی و دار وندار من تنهاست

قیام می کند آن آفتاب پنهانی

اگرچه آن گل من  تک سوار من تنهاست

به آیه آیه همصحبتی تان  سوگند

امیر این دل چشم انتظار من تنهاست

هنوز در عطش دیدن رخش هستم  

  بهار می رسد از ره بهار من تنهاست

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۱۹
  • مهدی طهماسبی دزکی

در گذشت روزها و ساعتها

سال ها نو می شوند

اما دلها هنوز کهنه اند

خانه ها تکانده می شوند

اما دلها نه

لباس ها نو می شوند

لیکن رفتارها هنوز بوی کهنگی

غبار غم وماندن دارند

نمی دانم باچه رویی

به استقبال نوروز برویم

ماکه هنوز اهل ماندگی های روزمره ایم

  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۱۴
  • مهدی طهماسبی دزکی

در حس و حال کار کردن غرق بودم

تعطیلی امروز را باور ندارم

ای خفته های خسته بر دامان آهن

من این غم جانسوز را باور ندارم

دیگر بس است این روزهای بی تکاپو

من ماندن هر روز را باور ندارم


  • ۰ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۱۰
  • مهدی طهماسبی دزکی

 

کسی

 فریاد می زد

 نور با ماست

اگرچه

ظلمت شب

بی حدود است

  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۳۱
  • مهدی طهماسبی دزکی

جوانهایی که در خون خفته بودند

به سوی جامعه رجعت نمایند

دوباره  نسلی از آزادگی را

به سوی نور حق دعوت نمایند


  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۷
  • مهدی طهماسبی دزکی

برای شهیدان گمنامی که در این ایام تشییع می شوند

میهمانهایی از دیار غریب

بی نشان تر زبی نشانی ها

آمدند و دل مهیا شد

بهر دیدار آسمانی ها

این جوانان خفته در خون را

شوق دادند بر جوانی ها

ازتبار غیور زهرایند

این عزیزان جمکرانی ها

شهر ما به خویش می خوانند

در تجلی کهکشانی ها
  • ۰ نظر
  • ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۱
  • مهدی طهماسبی دزکی


ای آخرین بهانه ی سر زندگی بیا

ما با تمام بی کسی خود نشسته ایم

از دست ظلم های زمانه گرفته ایم

از رنج های بی عدد خود شکسته ایم

هرچند خسته ایم ولی آفتاب حسن

ما دل به ظلمت شب غمگین نبسته ایم

با ذکر یاعلی شما زنده می شویم

هرچند بی کسیم و غریبیم و خسته ایم

  • ۰ نظر
  • ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۳۷
  • مهدی طهماسبی دزکی

گویند خاک خسته پذیرای ما شود

با دستهای خالی خود ما چه می کنیم

هی ظلم وهی ستم به خلایق چه می شود

باشرمساری ستم آنجا چه می کنیم

وقت حساب و دقت حق را ندیده ای

روز جزا و وحشت آن را چه می کنیم   

  • ۰ نظر
  • ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۱۲
  • مهدی طهماسبی دزکی

 

طلوع در پیش است 

شب را باور نکن 

بیدار بمان 

ای یادگار خون شهیدان 

خورشید می آید 

امید می روید 

فردا از آن ماست

  • ۰ نظر
  • ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۵۶
  • مهدی طهماسبی دزکی

 

ماندن منتهای آرزوی خاک نشینان است

و پرواز

سرلوحه مرام آسمانی ها

سنگینی رنج ماندن بربالها

تاب و توان را می رباید

اما باید رفت

خاک مقصد نیست

و زمین پناهگاه ابدی ماندن

از زمین سرانجام  

به قطعه خاکی کوچک

به مزاری تنگ

برای خانه تک نفره ابدی

می رسیم  

  • ۰ نظر
  • ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۴۸
  • مهدی طهماسبی دزکی

نمی گذارند قد بکشیم

خاک پرتمنا

فضای ریاپرور

و کوتوله هایی که تکیه گاه بزرگان را چسبیده اند

نمی گذارند برویم

مردابهای هوا وهوس

و تنگناهای خودخواهی وخودنمایی

چه بد روزگاری شده

غم روی غم

درد روی درد

وفقط حرف

  • ۰ نظر
  • ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۴۰
  • مهدی طهماسبی دزکی

خاک نه جای ماندن

و سنگ نه بستر آرامش است

باید چشم بازکرد

گویا گرد فراموشی

خاطرمان را سنگین کرد

باورکنیم بعد از جان سپردن

از آقای فلانی

به یک جنازه یک میت تبدیل می شویم

دلتنگی های بی پایان

آن موقع تازه شروع می شود



  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۴۲
  • مهدی طهماسبی دزکی


لبخندهای ساختگی

صورتکهای دروغین

لذتهای مصنوعی

درپهندشت نگاه زمین

دیگر جز تکرار حرفی برای گفتن ندارند

ستاره های کم رمق

نمی توانند جایگزین خورشید شوند

هرچه تلاش کنند بازهم

نمی توانند

کاش بازگردی

ای خورشید مهاجر از نگاه ها

ای ساکن دلها

ما چشم به راهی را لمس کرده ایم

  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۶
  • مهدی طهماسبی دزکی

دریاهای مواج

کوههای استوار

افق های دوردست

کرانه های متلاطم هستی

هم چون ما چشم به راهند

از زمستان تنهایی

به تنگ آمده اند

از نخوت روزهای شیطانی می نالند

همه منتظر بهار منتظرند

چشم به راه

دلنگران ولی امیدوار

  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۳
  • مهدی طهماسبی دزکی

بهار

لذت بیدار شدن زمین است

از خوابی سنگین و از رنجی بی نهایت

با موسیقی مترنم آبشارها

با تلاطم نگاههای جوینده

و با رقص کوتاه قامتان چم

در زیر دست نسیم سحر

وظهور

بیدارشدن دلهاست

بعد از زمستانی رنج آور و غریب

کاش به بهار ظهور می رسیدیم

  • ۰ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۱
  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگی ام را پای دریا می نویسم

آهسته و غمگین وتنها می نویسم

یک بخش آن مجنون ترین مجنون عالم

 در سوی دیگر نام لیلا می نویسم

اینجا فقط شب بود شب بود وغم شب

مردانه از احساس فردا می نویسم

یک دل رفته بود از دست زمانه

من ردپایش را در اینجا می نویسم

یک کوچه صدنامرد یک دریا غریبی

من داغیاد مادرم را می نویسم

گل گریه های کودکان خسته اش را

با اشکهای یاد زهرا می نویسم

دیگر توان غصه خوانی ام نمانده

دلتنگی ام را پای دریا می نویسم

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۴۲
  • مهدی طهماسبی دزکی

دلم را به دریا

به باران

به صبح

به آیات برخاستن تا خدا

به دست غیورانه مردی غریب

به دست خطر می سپارم سحر

به امید آنکه

مرا صبحگاهی تبسم کنان

به یاری گل های باغ بهار

فراخوان دهد دست آن سرفراز

به امید برخاستن از زمین

وپرواز تا بی نهایت به شوق

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۵۳
  • مهدی طهماسبی دزکی

خطر با شما 

آشنای قدیمی است 

خطر 

همنفس 

همنگاهی 

قدیمی است

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۴۷
  • مهدی طهماسبی دزکی


عمری است 

در هفت روز هفته 

هشتم گروی نهم است 

وعمرم 

گروی ماندن

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۴۵
  • مهدی طهماسبی دزکی

عمری که قسم به نام تو می خوردم 

من باده ببین زجام تو می خوردم 

تو اهل سلام بودی و صد افسوس 

 من دشنه از این سلام تو می خوردم

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۴۲
  • مهدی طهماسبی دزکی

پریدن  

هم بال می خواهد

هم دل

دراین روزگار قحطی همبال و همدل

  • ۱ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۴۱
  • مهدی طهماسبی دزکی

من از خاک برخاستم تا خدا

لبم پرشد ازغنچه یا خدا

چنان مات ومبهوت این صحنه ام

تمام فضا باصفا با خدا

به آیین مردان غیرت مرام

بخوان ساده باعشق اینجا خدا

چه منظومه ساده و سرخوشی

ببین ذکر مردان دریا خدا

به یمن نگاه امیر بیان

من از خاک برخاستم تا خدا

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۵۹
  • مهدی طهماسبی دزکی

دلتنگی های غریبانه ام

در لابلای هجمه های اداری

و رنج های بیماری

چونان گنجشکی کوچک

در میان گله بازها

گم می شود

ندبه

گریه

توسل

و چشم های که سوخته اند

و رنجهایی که می مانند ونمی روند

من به صبح در راه امیدوارم

 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۸
  • مهدی طهماسبی دزکی

مردها چشم به راه ظهور

سروها منتظران حضور

کوهها

چشم به راهند از آن سوی دور

تابرسد مژده صبح وصال

هرطرف

چشم زمین وزمان مانده به راه بهار

لحظه ها گوش به زنگ ظهور گلند  

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۰۹
  • مهدی طهماسبی دزکی

با تمام خودفروشی های شب

با همه هتاکی ها

و رنج های پیش رو

صبح خواهد آمد

تا این نخوت ظلمات را بشکند

و

نور را مهمان سرزمین

دل

دیده و نگاه عاشقان کند

شب خودفروشان طولانی نخواهد بود

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۰۵
  • مهدی طهماسبی دزکی

امیدی به ماندن نیست

آرزوی رفتن می کنم

در کشاکش ثانیه ها

در تنگ شدن فرصت قافیه ها

در هجوم بی امان واژه ها

کورسوی دلنگران بودنها

به رفتن می انجامد

مگر ماندن چقدر می ارزد

باید بال وپر گشود

غروب نزدیک است

و طلوع در پیش

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۵۶
  • مهدی طهماسبی دزکی

 

ازدروغ بزرگ نمی توان گذشت

از کینه های منافقانه

نمی توان چشم پوشید

از ذلت سازش

 نمی توان حرف زد

وقتی اهل دیار خورشید باشی

باید برای تبعید های ابوذر وار

برای دارهای تمارگونه

ورنج های سلمان صفت آماده بود

اما نمی توانی چشمت راببندی

طلوع در پیش است

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

بودنها بعضی چقدر استعاری است

انگار قاچاقی زنده اند

بااسم ورسم باشند وبا پست

بازهم پستند

بوی تعفنشان تا فرسنگها می رود

اصلا اینها نشانی بهشت را نمی دانند

باقلبهایی با باطری کینه

با شارژحسادت ونفاق

اینها برای ماندن زیادی اند

بیشتر سرابند دروغند

شاید مجازی اند

اما هیچ نسبتی با حقیقت ندارند

  • مهدی طهماسبی دزکی

به خاک می نگرم

به برگشتن

به روزهای ناشناخته درپیش

ازبام تا شام

صرفا درپی بودنهای مصنوعی هستیم

اما باید بازگشت

آدمی

برای رفتن آفریده شده

ولی خاک بند شده ایم

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

قامتهای کوچک را

نمی شود بزرگ دید

هرچند بر جای بزرگان

حس بزرگی داشته باشند

کوچک کوچک است

چه در جایگاه بزرگان چه در عرصه بی نشانی

این حس وحال غریبی است

 

  • مهدی طهماسبی دزکی
بایگانی
آخرین مطالب