هنگامه ی شادمانی دلها شد
ازعشق کنون چه محشری برپاشد
این روز عزیز را به شادی دریاب
پیروزی گل به موسم سرما شد
- ۰ نظر
- ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۱۲
هنگامه ی شادمانی دلها شد
ازعشق کنون چه محشری برپاشد
این روز عزیز را به شادی دریاب
پیروزی گل به موسم سرما شد
برخیز که موسم تماشا آمد
از جانب عشق شوق دریا آمد
باآمدن فجر ،شب غصه گریخت
خورشید دمید امام گلها آمد
هنر انقلاب هنر صیقلی دادن و رفع مشکلات و بهینه سازی فضاست و از آنجا که هنرمند انقلابی برخاسته از توده مردم است و خودش را از این مجموعه جدا نمی داند و با اتکا به فرزند زمانه خویشتن بودن نفاط برجسته و قابل اعتنا وارزشمند جامعه را برجسته می سازد و نقاط کور و نامبارک که گاه به تبع ناکارآمدی مدیریت ها و گاه به علت عدم باور قلبی و اعتقاد راسخ مسند نشینان امور بوجود آمده را شناسایی می کند و بابهره مندی از ظرافتهای هنری و به دور از مستقیم گویی که دلزدگی را به دنبال دارد آنها را نقد می کند و می کوشد با هنر خویش راه حلی مردمی و منطقی برای حل این مشکلات و معضلات که می تواند سنگی پیش پای چرخ پیشرفت انقلاب و جامعه اسلامی باشد،به انحا مختلف می یابد .
هنرمند انقلابی سلبریتی و خودنما نیست و پیروی کورکورانه از هنرمندان انسان محور ، سرمایه گرای غرق در نام ونشان سرمستانه جامعه جهانی را جایز نمی داند هرچند آن باورها را می شناسد اما در اندیشه و تفکر و برنامه های هنری و خلاقیت های ابتکاری اش ستیزه ای دائمی با این هنر مادی گرا دارد و حضور شبح روح ظالمانه هنر خونخوار مادیگری را در سطح جامعه اش نمی پسندد هرچند برای ذائقه مخاطب بومی اش احترام قائل است
بی گمان سید شهیدان اهل قلم آقا مرتضی آوینی را بتوان نمونه بارز تفکر هنر انقلابی و نماد این رویکرد خجسته برشمرد . شهید آوینی آن چنان که خودش می گوید تجربه هنرهای مادی گرا را دارد اما روح انقلابی اش او را به عرصه هنر انقلابی و همراهی با دم مسیحایی خمینی کبیر (ره) رهنمون می سازد در میدان جنگ حاضر می شود و با توجه اقتضای جامعه جهادگری می شود که همپای سنگر سازان بی سنگر در تعالی نگاه مخاطب انقلابی می کوشد و برای این مخاطب تشنه و بیقرار تولید محتوا می کند محتوایی برآمده از دل و باعنایت به امکانات و فن آوری های زمانخویش مستندهای ماندگاری می سازد و روایت فتحش مجموعه مستندی است که به ژانر و گونه مستند در ایران آبرو می بخشد و با یقین کامل می توان آن را ماندگار ترین و بهترین مستند دفاع مقدس فارسی زبان دانست و یکی از بهترین مستندهای جنگ و دفاع در میان آثار جهانی برشمرد . شهید آوینی بصیر بود و تحلیل داشت و با تکیه بر باورهای اثر بخش خویش کاربرد هنر را در عرصه های مورد نیاز انقلاب اسلامی بی بدیل می دانست .
زبان مردمی ،صداقت گفتار و عمل ، موقعیت شناسی ، استفاده از تکنیک و فن و داشتن روح الهی از عوامل ماندگاری آثار شهید آوینی است که هنوز هم می تواند گره گشای عاشقان و رهپویان هنر انقلاب اسلامی باشد به شرط آن که هنرمند انقلابی امروز فرزند زمانه خویشتن باشد و مقتضیات زمانی و مکانی فعلی را بشناسد و در قطب نمای ترسیم شده از سوی رهبر معظم انقلاب که در واقع امتداد حرکت امام حاضر انقلاب در مسیر سراسر افتخار امام راحلمان است برنامه ریزی و تولید محتوا نماید .
#مهدی طهماسبی
فعال فرهنگی و رسانه ای
می رسی زآن سوی این لحظه شیدایی ها
عشق همصحبت تو همدل لیلایی ها
چقدر برف مرا یاد تو می اندازد
ای که می آیی از این کوچه تنهایی ها
دست پر مهر تو و ناز حریر لطفت
می کشد پرده به رخساره رسوایی ها
ما پر از رنج گناهیم به جان تو قسم
رحم تو هست بر این مانده ی بی جایی ها
به غزلخوانی آیات نگاهت هستم
خسته از همهمه و خنده ایذیایی ها
چقدر برف مرا یاد تو می اندازد
ای که می آیی از این کوچه تنهایی ها
زدست غصه آزردند امسال
به پای تشنگی مردند امسال
به هر صورت پس از باریدن برف
درختان جان به در بردند امسال
بگذر از این خاکدان خستگی های زیاد
ای دل اینجا منزل و ماوای تو هرگز نبود
آدم خاکی که در خاک غریبی می روی
خون کس از دیگری رنگین تر از قرمز نبود
قناری نشسته در قفس کمی
به ابرها نگاه کرد
به برفها نگاه کرد
گمان کنم که در دلش
هوایی بهار شد
می آید
از راه دور
مردی که آسمان را در دست دارد
و خورشید را
به زمستان وجودی می بخشد
این بی نهایت خستگی مانده در جان
دارد نشان از عاشقان سرخ دوران
من بی نشان و دردهایم بی نهایت
دلگیرتر از لحظه های مانده بی جان
دلم از برفهای تازه می گفت
همه با ظرفهای تازه می گفت
در این سرمای جانسوز زمستان
کمی از حرفهای تازه می گفت
دروغها و
کینه ها
شکسته می شوند
تا
تو
می رسی ز راه دور
به شهر باصفای گل
بعد از این
سرمای جانسوز
به غربت ماندنت
می رسی
ای آفتاب من
سحرگاهی نجیب
ساده تر از دل من نیست ولی منتظرم
ساکتم سرد و صبورم زغمی شعله ورم
دلتنگی ام را شهر باران می شناسد
احساس های ساده اینسان می شناسد
من چشم در راهم شبیه سروی خسته
این انتظارم را بیابان می شناسد
دلتنگ روزهای قشنگ وقدیمی ام
من در هوای حال وهوایی صمیمی ام
آتش گرفته ام به غم آب و نام ولی
اماهنوز مانده دست کریمی ام
آیا شکسته می شود این فاصله ،بگو
تغییر می کند نفس چلچله ،بگو
پایان بی کسی و غریب به دست تست
تفسیر می شود همه مساله ، بگو
انگار با سکوت نوشتند خوی شهر
پر می شود زخنده و از هلهله ،بگو
اینجا تمام درد من اینست بی رمق
مانده جماعت و سحر و نافله ،بگو
خواهم نسیم را بیاید به نزد تو
از او بخواه جمله ای از این گله ،بگو
بغض نشسته به سینه چه غم فزاست
دیگر نمانده بر دل من حوصله ، بگو
خورشید من برآی که وقت سحر شده
آیا شکسته می شود این فاصله ،بگو
مردها چشم به راه تو چو آماده شدند
سروها در قدمت مانده و افتاده شدند
گفت می آیی و گل در قدمت می ریزند
همه عشق به امید تو بر می خیزند
مثنوی های عطشناک خطر آلوده
نذر دیدار شما بوده از اول بوده
می رسی شهر به نام تو مهیا گردد
عشق با دست توانای تو احیا گردد
کوچه در کوچه به امید خدا مال شماست
همه عشق در اجاز وصفا مال شماست
ای غزل های زمین وقف نگاهت برگردد
دل من مانده در این گوشه به راهت برگردد
امشب شکسته خاطر من در هوای تست
این اشک های سرزده گویا برای تست
برگرد ای امید زمین و زمان به شوق
این دل مرید نام تو و لحظه های تست
خورشید بی کران من ای شوق بی حدود
دل های پرنده به سمت صفای تست
تنها نه ما که خیل زمین منتظر شدند
کعبه نشسته منتظری بر صدای تست
فرمانده ی غیور دلیران شهر عشق
جانها به راه عشق کنون هم نوای تست
من ندبه خوان لحظه ی دیدار می شوم
این اشک های سرزده گویا برای تست
زمین تشنه سیراب است اینک
خدایا با ظهور عشق مارا
رها از تشنه کامی ها و غم کن
بخوان بر ما سرود آشنا را
هنگامه عشق شد زعادت برخیز
با منشا عشق در زیادت برخیز
با نام خوش ولی حق تا محشر
ای دل به تلاطم ارادت برخیز
ای زنده دلان نوید دلخواه آمد
آن زمزمه سپید و آگاه آمد
با آمدن زینب کبری(س) اینک
دریای امید و عشق از راه آمد
رسیده برف و این آوازه اش را
ببین اعجاز بی اندازه اش را
به روی کوه ودشت این برف انگار
نوشته خاطرات تازه اش را
دلم را گوشه ای از ظرف پوشاند
گمان کردم تلاش و حرف پوشاند
سحر دیدم که ابر تیره اینجا
زمین تشنه را با برف پوشاند
می رسد مردی که در دستان او
آیه های نور و ایمان منجلی است
این امام لاله ها و مردها
یادگاری از حسین ابن علی است
مجمع عشق و امید و زندگی
همنوای همرهی و همدلی است
مصحف رخسار او سرشار مهر
دستهایش مهرخوان کاملی است
برف می بارد و ما خوشحالیم
خنده بر لب به خدا خوشحالیم
هرچه باشد پس از این تشنه لبی
دانه دانه به صفا خوشحالیم
دلمان لک زده بر کرسی و برف
آتشی نیست به پا خوشحالیم
کودکی ها همه لبریز زبرف
برف ریز همه را خوشحالیم
آسمان قهر رها کرده و ببین
برف می بارد و ما خوشحالیم
رها کن این
سیه روزی
بیا خورشید را دریاب
که او چشم انتظار
دیدن روی شما
مانده
رسید مژده ی گل رسید بوی باران
دلم پرنده ای شد رهاست توی باران
شبیه یک کویرم که سالها نشسته
به یک امید و لبخند در آرزوی باران
چقدر خیس و خوب است در این میانه ی شهر
دوباره حرفهایی زگفتگوی باران
دلم گرفته اینجا برای حس نمناک
برای لحظه هایی زهای وهوی باران
چه انتظار خوبی است برای دشت خسته
به فکر آب بودن به جستجوی باران
هزارمرتبه شکر به یمن ابر تیره
رسید مژده ی گل رسید بوی باران
صبح ها بوی لطافت میداد
عصرها
خنده ی ما در کوچه
می دوید از پی هم
روزها خاطره های شیرین
شب همه دورهم و خاطره گویان بودیم
یادآن روز بخیر
در آن پهنه که اشک آسمان سوخت
وجود کشور ما بی نشان سوخت
درآن آتش که تا هفت آسمان رفت
دل دریا بر این دریادلان سوخت
جسم دریادلان ما می سوخت
زآن میانه چه آشنا می سوخت
پیرمردان درد کی دانند
جان سرخ و سفیدها می سوخت
عاشقانه خدا خدا کردند
بین دریا چه بی صدا می سوخت
این دلیران تشنه کام غریب
در دل آتش بلا می سوخت
چون شهیدان بی نشان عزیز
عاشقانه در آن فضا می سوخت
تا خدا رفته اند و غمگینیم
جسم دریا دلان ما می سوخت
آن لاله به جان عشق پرپر می شد
این گونه به سان عشق پرپر می شد
آن سرو مهاجر دیار دریا
در وقت اذان عشق پر پر می شد
این خسته دل از نسل غیوران باشد
این جوش و خروش بیقراران باشد
بگذار برای بچه ها گریه کنم
دلتنگی من شبیه باران باشد
عشق می گفت که این در به دری دل را کشت
ماندن و خستگی و رهسپری دل را کشت
ماه من رخ بنما عالم دل را خوش کن
این پریشانی و این منتظری دل را کشت
خاک بر چهره نشسته است همه در ایام
خاک و غمگینی و بی همسفری دل را کشت
آتش گرفته ام به گران جانی ام قسم
بر حس و حال خسته پایانی ام قسم
چشم انتظار حادثه های زمینی ام
وقتی به سمت نور تو می خوانی ام قسم
از آیه های نازل بر دل جهاد را
برخوان به جای آخر حیرانی ام قسم
خورشید پشت ابر زمان العجل بیا
بر التهاب آیینه گردانی ام قسم
ای شاهکار هستی و خلقت مرا ببین
اینجا به نام نامی بارانی ام قسم
جان برلب رسیده و دلتنگ دیدنم
آتش گرفته ام به گران جانی ام قسم
آتش مزن بر دل که او چشم انتظار است
از نسل مردان غیور و بیقرار است
آتش مزن با داغیادش لحظه ها را
این دل گرفتار نگاهی استوار است
برخیز باور کن که تنهایی نباید
پا بر دل تنها گذارد جانشکار است
دلتنگی ام را خاک می داند غریبه
جامانده از افلاک می داند غریبه
مثل شکست شیشه دیرینه ما
احساس غمگین دل بی کینه ما
درد مرا دشت عطشناک کویری
بسیار می داند در این نا دلپذیری
حس پریشان پریشان خاطری را
اعجاز های بی نشان شاعری را
از خاک های خسته و تفدیده پرسید
از خاطری از دست غم رنجدیده پرسید
من خسته تر از حس و حال لحظه هایم
افتاده در کوی کویر از دست و پایم